Category: تجربه خشونت

  • در دعواهای خانوادگی لطفا دخالت کنید!

    خشونت بس: داشتم سریال «فاطما گل» را می‌دیدم اما ترجیح دادم برم سراغ ادامه تمیز کردن اتاقم و این بخش‌هایی که خیلی حساس نیست را صرفا بشنوم. وارد اتاق‌خواب شدم و یک‌دفعه سرو صدای زیادی از مجتمع کناری به گوشم رسید. در حیاط را بازکردم و دیدم زنی دارد داد می‌زند بزن … و از سایه‌ای که روی دیوار بود… ادامه مطلب "در دعواهای خانوادگی لطفا دخالت کنید!"

  • سهم‌الارث یا مناقشه خواهر برادری

    خشونت بس: «خانه» در یکی از محله‌های قدیمی شهر بود، سال‌ها پیش این نقطه محله اعیان‌نشین شهر بوده و چندین و چند خانواده یهودی در این محله زندگی می‌کردند و کنیسه‌ای هم سرپیچ یکی از کوچه‌های تنگ محله داشتند. اما وقتی من کوچه‌های تنگ و باریک این محله را دست در دست مادرم می‌آمدم، دیگر یهودی‌ها در حال ترک این… ادامه مطلب "سهم‌الارث یا مناقشه خواهر برادری"

  • تجربه‌ای از سکسیسم

    خشونت بس: از در وزارتخانه که می‌زنم بیرون به تنها چیزی که فکر می‌کنم زدن تیتر مناسب برای گزارشم ا‎ست. نشست خبری طولانی بود و با خودم فکر می‏کنم خبرهای مهمی داده شد. باید بعضی حرف‎های مهم‎تر را بیاورم بالا و بولدشان کنم. در همین حال و هوام که دوست خبرنگارم می‌پرسد ماشین آورده‌ای؟ مسیرت کجاست؟ من هم تا یکجایی… ادامه مطلب "تجربه‌ای از سکسیسم"

  • مامور ۱۱۰ هیچ اهمیتی نداد

    خشونت بس: همه ماجرا از یک روز سرد پاییزی شروع شد. از محل کارم که تا دیروقت به خاطر یک پروژه جدید مانده بودم، به سمت خانه راه افتادم. از جنوبی‌ترین نقطه شهر، بعد از سوارشدن ماشین و مترو رسیدم به ایستگاه متروی توحید. ساعت 20:45 دقیقه شب بود. برای اینکه زودتر به خانه برسم تصمیم گرفتم بقیه راه را… ادامه مطلب "مامور ۱۱۰ هیچ اهمیتی نداد"

  • صدای مریم: نمی‌خواستم مثل مادرم سکوت کنم

    خشونت بس: سوار مینی‌بوس شدن یکی از کابوس‌های من به‌عنوان یک زن است. بدترین آزارهای جنسی برای من در این چارچرخه لکنته اتفاق افتاده است. در دوران نوجوانی‌ام مسیر خانه مادربزرگم تا خانه ما مینی‌بوس خور بود. اتوبوس دیربه‌دیر می‌آمد و زمانی که برای رسیدن به خانه عجله داشتیم، مینی‌بوس یا تاکسی سوار می‌شدیم. هرگز سکوت مادرم را از یاد… ادامه مطلب "صدای مریم: نمی‌خواستم مثل مادرم سکوت کنم"

  • صدای سارا

    خشونت بس: از بچگی جسور بودم و ماجراجو که باعث می‌شد مادرم همیشه نگرانم باشه، همش دلم می‌خواست چیزایی رو که جامعه من رو ازش منع می‌کنه تجربه کنم. مثلا دوچرخه‌سواری دخترا تو دهه هفتاد و تو شهر کوچیکی که من زندگی می‌کردم عجیب بود، اما من همیشه با دوچرخه تمام شهر رو طی می‌کردم و برام خیلی لذت‌بخش بود… ادامه مطلب "صدای سارا"

  • بغض کهنه

    خشونت بس: معصومه… نام فامیلش هنوز تمام نشده  بود که مردی کوتاه‌قد حدودا 50 و چندساله با سبیل پرپشت و چشم‌های عسلی زل توی درگاه آمد، اگر یک‌قدم دیگر جلو آمده بود سینه‌به‌سینه می‌شدیم. «…خواهرمه، داره میاد» همان‌طور که جلوِ در وایساده بود، دست راستش را دراز کرد و دست چروکیده‌ای را گرفت. زنی چادرپوش با روسری سفید، مثل زرهی… ادامه مطلب "بغض کهنه"

  • صدای شمیم

    خشونت بس: شاید 6 سالگی می‌گذرد از وقتی که من و دوستم رفتیم انگلیس. اولین بار بود که دو تا دختر تنها می‌رفتیم مسافرت خارجی. با هم از سال‌ها دور بزرگ شده بودیم و رفت‌وآمد خانوادگی زیادی داشتیم. قرار بود پیش برادرش که در انگلیس بود برویم و در مدت اقامت مون او هم با ما باشد. برای همین هم… ادامه مطلب "صدای شمیم"

  • صدای زینب

    خشونت بس: چندی است که در این شهر کوچک که خبرها به‌خصوص خبرهای خاص زود می‌پیچد آوازه یک نان خوشمزه و خوش پختی که یک خانم بشاش و پرانرژی مدیر آن است به گوشم رسیده و شایعاتی در مورد اینکه همسر سابق او یکی از موفق‌ترین مدیران ارشد در سطح استان است. دم در مدرسه روی دخترکم را می‌بوسم و… ادامه مطلب "صدای زینب"

  • صدای پروین

    خشونت بس: پروین ب. 84 سال دارد. می‌گوید تمام سالهای جوانی و زندگی طولانی مشترکش را با اضطراب و خشونتی غیر قابل وصف سر کرده است. او در سن 15 سالگی به عقد مردی در آمد که از وی 20 سال بزرگتر بود. مردی که یک دائم الخمر و یک عیاش به تمام معنا بود. در سالهای کودکی پروین را… ادامه مطلب "صدای پروین"