یاد گرفتم چطور خشمم را کنترل کنم
خشونت بس: بیشتر افراد در کنترل هیجانات منفی خود دچار مشکل میشوند و در ابراز این دسته از احساسات و هیجانات است که مشکلات جدی بروز پیدا میکند. خشم نیز یکی از این هیجانات است. آموزش صحیح میتواند به همه انسانها اعم از مرد و زن کمک کند تا بتوانند بهدرستی احساسات خود را کنترل کرده و در مسیری سازنده قرار دهند. محمد جوان 19 سالهای است که تجربه شخصی خود را از اعمال خشونت در مورد خواهران کوچکترش بیان میکند. محمد که تحمل این وضعیت برای خودش نیز دشوار شده، بهطور اتفاقی در خیریهای که در آن مشغول به تحصیل است در کارگاههای مهارتهای زندگی شرکت میکند و روشهای کنترل خشم را میآموزد. تجربهی او را بخوانید.
***
محمد هستم و 19 سال دارم. اگر بخواهم در مورد کنترل خشم صحبت کنم باید زمانی را به یاد بیاورم که بچه بودم و پدرم هنوز زنده بود. من پدرم را دوست داشتم اما بسیار از او هراس داشتم. از وقتی یادم میآید همیشه وقتی کار اشتباهی انجام میدادم مرا تنبیه میکرد؛ یا کتک میزد یا فحش میداد و به سمت من هرچه دم دستش بود را پرتاب میکرد. من سه خواهر از خودم بزرگتر دارم و دو خواهر و یک برادر از خودم کوچکتر. با آنها هم همانطور بود. ولی من چون پسر بودم و از بقیه شیطنتم بیشتر بود و به قول مادرم خیره بودم، بیشتر کتک میخوردم. خیره یعنی بچهای که به حرف بزرگترش گوش نمیکند. خواهرهایم هم گاهی کتک میخوردند و دعوا میشدند؛ مثلا چون دیر از خواب بیدار میشدند یا کارهای خانه را انجام نمیدادند.
پدرم کارگر ساختمانی بود و تا زنده بود خرج ما را میداد و چرخ زندگیمان میگشت؛ اما سرطان کلیه گرفت و بعد از 1 سال فوت شد. وقتی پدرم مرد من 14 سال داشتم سه تا خواهرهای بزرگم ازدواج کرده بودند و من ماندم و کوچکترها.
راستش من هم گاهی روی خواهرهای کوچکم دست بلند میکردم یعنی هر وقت کاری که مطابق میلم نبود را انجام میدادند کتک میزدم. نه آنجور که تصور کنید؛ مثلا مشت و لگد نه. من فکر میکردم که آنها باید به حرفم گوش کنند چون من خیر و صلاحشان را میخواهم چون خرجیشان را میدهم. به خاطر آنها و مادرم از صبح کارگری میکنم تا شام و فقط عصرها در یک خیریه به کلاس سوادآموزی میآیم، آنهم به هزار جبر و زحمت.
همیشه وقتی با خواهرم دعوا میکردم او به یکگوشه پناه میبرد و گریه میکرد و نفرین میکرد. من طاقت اشکهای او را نداشتم؛ اما هر دفعه دوباره تکرار میشد؛ مثلا وقتی از خانه میخواست بیرون برود اگر حجابش را درست رعایت نمیکرد حرفمان میشد و گاهی من در را روی او میبستم و اجازه نمیدادم بیرون برود. تا اینکه خواهرم در یک کارگاه عروسک دوزی کار پیدا کرد و خواست برود سرکار.
از یک طرف این کار او یک کمک به خانواده بود ولی باعث شده بود که هر روز بین ما در مورد طرز لباس پوشیدن خواهرم دعوا پیش بیاید. یا بعضی وقتها که کار کارگاه زیاد بود و او مجبور بود که بماند و دیر به خانه میرسید بازهم دعوا میشد. گاهی روی او دست هم بلند میکردم و بازهم او یکگوشه میرفت و گریه میکرد. خودم هم از این وضعیت خسته شده بودم و دلم نمیخواست خواهرم نفرینم کند و سرم فریاد بکشد و موهای خودش را بکند. سعی کردم که در کلاسهای مهارتهای زندگی که در خیریه تشکیل میشد شرکت کنم چون معلممان گفته بود که در این ردهها به ما یاد میدهند که چطور ما میتوانیم خشم خود را کنترل کنیم و با دیگران دوست باشیم.
در این کلاسها فهمیدم که احساس خشم یک احساس طبیعی در همهی آدمهاست ولی خشونت و پرخاشگری کار همه نیست. آدمها وقتی به احساس خشم میرسند میتوانند غیر از انجام دادن خشونت، کارهای دیگری هم بکنند. اولین کاری که من بلد بودم این بود که فحش بدهم و سروصدا راه بیاندازم درست مانند پدرم. درحالیکه خیلیهای دیگر هم بودند که مشکل من را داشتند ولی جور دیگری رفتار میکردند.
وقتی یاد گرفتم چطور خشمم را کنترل کنم، یاد گرفتم که چطور باید صحبت کنم و ناراحتی خودم را بگویم. اینطور الآن خیلی بهتر شده خواهرهایم دیگر از من نمیترسند. من از وضع حجاب خواهرم خشمگین بودم. یکبار رفتم و برای او روسری بلندی خریدم یعنی دیگر دعوا نکردم، خشونت نکردم، اما برای اینکه خواهرم تشویق بشود برای بهتر لباس پوشیدن برایش روسری خریدم. در مسایل دیگر هم همینطور گاهی از دستم در میرود و دعوا راه میاندازم اما سعی میکنم به خاطر بیاورم که خشونت چه عواقب بدی خواهد داشت. ولی کنترل خشم کلا کار سختی ست چون آن موقع تو خیلی عصبانی هستی و بهقولمعروف خون جلوی چشمانت را میگیرد و هرچه از دهانت بیرون میآید را میگویی یا کارهای دیگری میکنی که نباید. ولی خیلی وقتها بدون این کارها هم میشود مشکلات و ناراحتیها را حل کرد ولی باید این چیزها را یاد گرفت.