از آینه بپرس نام نجات دهندهات را*
خشونت بس: خانههای امن زنان، مکانهایی هستند که به زنانی که تحت خشونتهای خانوادگی قرار گرفتهاند، کمک و مشاوره ارائه میدهند و علاوه بر آن، مکانی امن را در اختیارشان میگذارند. آپنا غار[1] (خانه ما) یکی از این خانههاست که برای پایان دادن به خشونت جنسیتی خدمات، مشاورههای و وکالتهای رایگان را در بین مهاجران در امریکا فراهم میکند. آپنا غار توسط پنج زن آمریکاییِ آسیایی تاسیس شد که در ابتدا یک خط ویژه برای خشونت خانوادگی راه انداخته بودند. آپنا غار در دسامبر 1989 یکی از اولین سازمانهای خدماتی در ایالاتمتحده بود که به موانع فرهنگی و زبانی که مهاجران قربانی خشونت جنسیتی را از دستیابی به کمک بازمیداشت، توجه نشان میداد. منیژه مرعشی یکی از کسانی است که به عنوان مترجم فارسی زبان و مشاور در این مرکز فعالیت داشته است. با او به گفتوگو نشستیم تا تجربهی او را از فعالیت در این مرکز بشنویم.
از چه زمانی به کار در زمینهی خشونت خانوادگی علاقهمند شدید و خواستید در یک خانه امن کار کنید؟
مرعشی: از زمان کودکی، مسئله خشونت خانگی برای من مطرح بود؛ به دلیل رفتاری دوگانه که در خانواده میدیدم. ازیکطرف محبت و توجه، از طرفی دیگر، انواع خشونتهای متداول در خانواده. از کودکی این مسئله برای من مطرح بود که بالاخره این خانواده من را دوست دارند یا ندارند. این برادری که من را میزند به من علاقه دارد یا ندارد. اگر علاقه دارد چرا کتک میزند و رفتاری خشن از او میبینم، اگر علاقه ندارد پس چرا در جای دیگر به شکلی دیگر محبت میکند. این مسئله در زندگی من ادامه پیدا کرد تا زمان ازدواجم با مردی که دوستش داشتم. متاسفانه در ازدواجم هم این رابطهی دوگانه را تجربه کردم؛ ازیکطرف عشق و علاقهی خیلی زیاد و از طرف دیگر خشونت خیلی زیاد و چون این مشکل از کودکی در خانوادهام به وجود آمده بود با پدیدهی تازهای روبهرو نشده بودم و در ادامهی همان رابطهای بود که در خانواده داشتم. شاید اگر غیرازاین میشد، شاید اگر خانوادهام رابطه سالمتری با من داشتند، در ازدواجم متوجه میشدم رفتاری که با من میشود، خشونتآمیز و نادرست است؛ اما چون این نوع رابطه از خانوادهام آغازشده و در زندگی زناشوییام ادامه پیدا کرده بود به نظرم پدیدهای عادی جلوه میکرد. تا اینکه به دلیل برخی شرایطی که پیش آمد از همسرم جدا شدم و به امریکا آمدم.
در این پروسه به کمک دخترم از من خواسته شد در سازمانی کار کنم که زنان خشونت دیدهی آسیایی در آنجا بودند و به علت اینکه مشکل من نیز مسئله خشونت در خانواده بود، این کار را پذیرفتم.
نحوهی درست شدن خود این سازمان جالب بود. چهار زن هندی و یک زن پاکستانی که همه پزشک و متخصص بودند به این نتیجه رسیدند که بسیاری از زنان هندی و پاکستانی در آمریکا هستند که در وضعیت دشوار خانوادگی به سر میبرند. یعنی شوهرانشان کتکشان میزنند و رفتاری خشونتبار در خانواده خود تجربه میکنند؛ اما این زنان راه بهجایی ندارند و حتی زبان انگلیسی هم نمیدانند تا مشکلاتشان را با کسی در میان بگذارند. این 5 زن دفتری درست کردند و آنجا تلفنی 24 ساعته راه انداختند که به مشکلات این زنان رسیدگی کنند. در این پروسه متوجه شدند که تعدادی از این زنها اصلا نمیتوانند به خانهی خود برگردند چون در صورت برگشت به خانههایشان مسئله خشونتها بازهم ادامه پیدا میکرد و در خیلی از موارد کار به آنجا میکشید که شوهر زن را میکشت. به همین دلیل مجبور شدند در همان دفتری که ایجاد کرده بودند برای زنانی که خطر کشته شدن آنها مطرح بود، چند تخت بگذارند. ضرورت چنین مکانی سبب شد که متوجه شوند احتیاج به مکانی دارند تا این زنان را در آنجا نگهداری کنند. بهاینترتیب آنها توانستند ساختمانی را اجاره کنند و دولت هم به آنان در پرداخت اجاره محل کمک کرد. این 5 زن دیگر تنها نبودند، آنها سبب شدند زنان متخصص دیگری به آنها بپیوندند. چند مرد هم به آنها اضافه شدند. آنها همگی شغلهای خوبی داشتند، مجموعهی آنها مالیاتی که باید به دولت امریکا میپرداختند را خرج این محل میکردند چون یک سازمان غیرانتفاعی بود.
در آن مقطع از من خواستند که ازنظر زبان فارسی به آنها کمک کنم؛ بهخصوص به زنان ایرانی و افغانستانی که فارسی و دری زبان بودند. آنها مشکلات و مسائل مختلفی داشتند که نمیدانستند چگونه با وکلا مطرح کنند و این زمینهای شد که من وارد این سازمان (آپنا غار) شوم. به دلیل زمینه تاریخی تاسیس این سازمان که قبلا اشاره کردم؛ در این سازمان تنها زنان خشونت دیده ایرانی و افغانستانی نبودند، بلکه زنان پاکستانی، هندی و دیگر کشورهای آسیایی هم بودند. من در کارم کمکم متوجه شدم زنان خشونت دیدهی آسیایی بیش از اینها مشکل دارند، آنها مشکل زبان داشتند، مسئله آموزش حرفهای و توانمندسازی ازجمله مشکلاتی بود که باید حل میکردند تا بتوانند وارد بازار کار شوند و اینکه چطور خود را آمادهی زندگی در درون جامعهی آمریکا کنند. خانوادهها ترجیح میدادند آنها را در خانه نگهدارند تا بتوانند کنترلشان کنند. به همین دلیل مجبور شدیم یک برنامه دوساله درخواست کنیم که این زنان آموزش طولانیمدت ببینند.
در چند ماه اول معمولا زنان خشونت دیده که به مرکز آورده میشدند در وضع روحی بسیار بدی بودند. دلیلش هم خیلی روشن بود؛ بهیکباره همهی خانوادهشان پاشیده شده بود، بچههایشان را، خانهشان را از آنها گرفته بودند. حتی خیلی وقتها فقط با لباسی که تنشان بود بیرون آمده بودند چون در آخرین لحظه که فکر میکردند ممکن است شوهرانشان آنها را بکشند یا با چاقو بهشان حمله کرده بودند به 911 (خط اورژانس آمریکا) زنگ زده بودند و پلیس آنها را به پناهگاه[2] آورده بود. آنها حتی لباس اضافه نداشتند و با دمپایی به خانه امن آمده بودند. وقتی کسی به این شکل بهیکباره همه وابستگیهایش را از دست میدهد و تنها میشود وضع برایش سخت است. آنها حداقل وقتی در کشور خودشان بودند حمایت خانوادهی خودشان را داشتند؛ پدر، مادر، خاله، عمه یا دوستی ممکن بود کمکشان کند. ولی در کشوری غریب که چنین حمایتی را نداشتند بسیار سخت بود وارد پناهگاه شوند و ببینند دوروبرشان چه خبر است و کجای قضیه قرارگرفتهاند و چهکار باید برای زندگی آیندهشان بکنند.
این پروسه در پناهگاه از چند زاویه خوب بود. یکی اینکه آنها مشاور داشتند، مشاور هم به لحاظ زبانی کمکشان میکرد و هم به آنها یاری میرساند تا بفهمند مشکلشان چیست و چهکارهایی باید بشود. از طرف دیگر وکلایی بودند که به آنها کمک میکردند، مترجمانی هم بودند که بتوانند به وکلا کمک کنند و محلی که بتوانند تا زمانی که خودشان جایی ندارند در آنجا زندگی کنند.
پناهگاه ما تقریبا سه یخچال داشت، از این سه یخچال یکی فقط برای گیاهخوارها بود، یکی دیگر برای زنان مسلمانی بود که میخواستند گوشتهایی که میخورند ذبح اسلامی باشد و سومی برای آنهایی که هم گیاهخوار و گوشتخوار بودند و هم هر چه بود میخوردند. این مسئله هم خیلی کمک میکرد، برای اینکه زنان مسلمان فکر میکردند جایی برای خودشان دارند و میتوانند آنجا غذا بپزند، حقشان بود یک چنین مکانی.
من در شروع بهعنوان مترجم استخدام شدم. ولی در پروسه، کارهای مختلفی پیش آمد که به اجبار دورههای متفاوتی را دیدم. ازجمله مسئله قوانین در این جوامع بود، یعنی جوامعی که این زنان از آن میآمدند که بسیاری از این قوانین شرعی و متفاوت با قوانین مدنی آمریکا بود و خیلی از وکلا میخواستند بدانند این قوانین چیست و چه تفاوتهایی با قوانین آمریکا دارد. خیلی وقتها خود زنان هم به بسیاری از حقوق خودشان آشنا نبودند. مشکل دیگری که این زنان داشتند مسئله ترجمه کردن بود. آنها ترجیح میدادند مشکلات روانیشان را با کسانی در میان بگذارند که بتوانند آنان را ازنظر شخصی و فرهنگی درک کنند و حتی راحت نبودند که به یک آمریکایی حالی کنند که چه مشکلاتی دارند. خودم هم راحت نبودم پیش کسانی بروند که آنها را نمیفهمند و همزبانشان نیستند. بهاینترتیب بهاجبار مسئلهی مشاوره هم به دوش خود من افتاد و مجبور شدم دورههایی را ببینم که بتوانم خودم را برای چنین مسئولیتی آماده کنم.
آیا تابهحال شده که مشکلی برای کسی که به پناهگاه آمده بود یا برای شما ایجاد شود؟
معمولا زنان ایرانی دوست نداشتند در پناهگاه باشند. آنها بهعنوان غیرساکن[3] یعنی کسانی که ساکن پناهگاه نبودند اما میخواستند مشکلاتشان را حل کنند میآمدند به دفتری که جدا از پناهگاه داشتیم. ما میخواستیم آدرس پناهگاه مخفی بماند و در اختیار همه گذاشته نشود. ولی همه میدانستند دفتر کجاست و شماره تلفن 24 ساعته داشت. پناهگاه مکانش عمومی نبود و همینطور خانههای دوساله و زنانی که مقیم پناهگاه و خانههای دوساله بودند باید کاغذی را امضا میکردند که آدرس محل اقامت کنونیشان را در اختیار کسی نگذارند.
یکبار شوهر یک زن ایرانی که در پناهگاه اسکان داشت به کامیونیتی[4] ایرانیان گفته بود که زنش از او ده هزار دلار دزدیده و رفته، درحالیکه اینطور نبود. این زن اصلا پولی نداشت و به همین خاطر آمده بود پناهگاه ما و با من هم صحبت کرده بود. یکی از کسانی که در کامیونیتی بود به من زنگ زد و این جریان را گفت. من هم خیلی خلاصه گفتم این بحثی که این آقا میکند درست نیست. گفتم این زن پول را ندزدیده و من میدانم الآن کجاست و چه شرایطی دارد. چون این بار دومی بود که آمده بود پناهگاه شوهرش میدانست که رابط او کیست و بهاینترتیب من را میشناخت. همین باعث شد که از من به ادارهمان شکایت کند. آمد و عنوان کرد که من اطلاعات مربوط به زنش را بین ایرانیان دیگر پخش میکنم. من هم توضیح دادم که به این شکل نیست و این آقا دروغهایی را گفته که به حیثیت این زن لطمه میزد و درست نبود که شاهد این مسئله باشم و سکوت کنم. درعینحال که نمیخواستم اطلاعات بیشتری هم در مورد محل اقامت این زن بدهم.
مورد دیگر زنی بود که بهعنوان غیرساکن به دفتر ما آمد و من به او در کارهای طلاق کمک میکردم. زن جوان در رستورانی کار میکرد که صاحب آن، یک ایرانی بود. یک روز شوهرش در رستوران محکم در گوش زن خوابانده بود و زن هم فوری از همانجا به 911 زنگ زده بود. وقتی پلیس آمد، شوهر مطرح کرد که اصلا دستم را بلند نکردم، صاحب رستوران هم که از دوستان شوهرش بود گفت که ما ندیدیم او را بزند. ولی پلیس جای دست را روی صورت زن متوجه شده بود و اصلا قبل از اینکه این خانم با من تماس بگیرد، پلیس با من صبح زود تماس گرفت و گفت که دیشب چنین اتفاقی افتاده و فردی با چنین اسمی با ما تماس گرفته و پرونده برای او بازکردهاند.
میشود بیشتر در مورد کامیونیتی توضیح دهید؟ چه تفاوتی میان زنان و مردان در این اجتماعات هست؟
کامیونیتی به جامعه و دوست و آشناهای ایرانی اطلاق میشود که باهم در مکانهای مختلف جمع میشوند و همدیگر را میبینند و باهم معاشرت میکنند، بعد همینطور زبان به زبان حرفها میچرخد بیشتر هم از طریق مردها. معمولا مردها که بهغیراز شغلشان مسئولیت دیگری ندارند بیشتر این تجمعات را دارند و در رستورانها همدیگر را میبینند؛ اما زنان که درگیر مسئولیتهای خانوادگی هستند کمتر این تجمعات را دارند یعنی کمتر در اماکن عمومی یکدیگر را میبینند ولیکن آنها هم میتوانند در پخش اخبار در مهمانیهای خانگی نقش بازی کنند.
دلیل حضور کمتر زنان در این کامیونیتیها، گرفتاری بیشتر آنها است. اینجا ما ازیکطرف کار بیرون میکنیم ازیکطرف کار خانه و بچهداری. مجموعِ اینها وقت زیادی برای زنان نمیگذارد. خیلی وقتها هم شوهرها ترجیح میدهند زنان درگیر مسائل آنها باشند تا اینکه خودشان حرکت مستقلی داشته باشند؛ یعنی بااینکه خودشان مستقل حرکت میکنند، نمیخواهند زنانشان وضعیت شبیه آنها داشته باشند.
خب در کامیونیتی این مسائل مطرح میشود آنها این زنان را بدنام میکنند و توضیح دادم که واقعا به این شکل نبوده. بهخصوص که ما آسیاییها فرهنگ «هیس! هیس!» داریم، «آبروی خانواده را میبری اگر حرف بزنی!»، «فکر بچههات رو کن!» بسیاری حرفها به این شکل زده میشود. به همین خاطر این زنان که آگاهی چندانی هم ندارند ترجیح میدهند سکوت کنند تا اینکه بخواهند مسائلشان مطرح شود.
مسئله خشونت خانگی یک مسئلهای است که تاریخ زیادی از مطرحشدن آن در دنیا نمیگذرد و به همین دلیل جدید است. بهخصوص برای مردم آسیا و جوامعشان مسئلهی جاافتادهای نیست. بسیاری مواقع وقتی میگویی خشونت خانگی میپرسند یعنی چی؟ حالا باز خشونت فیزیکی شناختهشده است؛ اما خشونت زبانی یا خشونت مالی یعنی زمانی که شوهر کنترل پول زن را دارد حتی باوجودی که زن کار میکند، کمتر شناخته شده است. من معتقدم زنها هم گاهی خشونت میکنند. سوءاستفاده عاطفی از طرف زنان به مردان اعمال میشود. یادم هست یکی از دوستان من سلسله مراتبی برای خشونت درست کرده بود میگفت که از بیرون، شوهر سرکارش اذیت میشود و نمیتواند کاری بکند چون کارش را از دست میدهد، میآید خانه تلافی را سر زنش درمیآورد، زنش نمیتواند با شوهرش کاری کند زورش هم نمیرسد عین آن را روی بچههایش خالی میکند و بچهها هم که زورشان به مادرشان نمیرسد عصبانیتشان را روی سگ و گربه خالی میکنند؛ یعنی مسئله قدرت هم در میان است و هر کس بنا به قدرتی که دارد فشار را به ضعیفتر وارد میکند.
الآن که به گذشته نگاه میکنید به نظرتان کارتان چه تاثیری داشته؟
به نظر من نتیجه کارم خیلی مثبت بوده است؛ یعنی یکرقمی حدود 99 درصد تاثیر خوب را میدیدم. ما باید آمار میگرفتیم، سه ماه به سه ماه و سالیانه. برای اینکه دستگاه عدالت کیفری[5] که بخش قانونی این جامعه هست و اگر موردی جنایی رخ میداد مسئول آن بود، باید میدانست که چه اتفاقاتی میافتد و ما مجبور بودیم به آنها آمار بدهیم. بر اساس این آمار، عدالت کیفری برای خانههای دوساله و همینطور پناهگاه به ما پول میداد. همه پول را این نهاد نمیداد ولی بیشتر پول را از آنجا میگرفتیم.
یکی دوتا از مواردی که در این سالها با آنها کار کردم برای من تجربه خیلی جالب و موفقی بود. یکی از این تجربیات مورد یک زن ایرانی بود که به مرکز ما آمد و برای طلاقش کمک خواست. بعد که با من صحبت کرد گفت که من اصلا نمیخواهم طلاق بگیرم. پرسیدم به چه دلیل؟ گفت که من نمیتوانم زندگیام را بهتنهایی اداره کنم، آخر چهکار میتوانم بکنم با بچهای که دارم؟ از او پرسیدم دوست داری چهکاری داشته باشی؟ چطور خودت را برای آیندهات تجسم میکنی؟ به من نگاه کرد و در چشمانش برقی درخشید و گفت به من وقت بده در این مورد فکر کنم. هفتهی بعد آمد پیش من گفت من همیشه رویایم این بوده که در بیمارستان کار کنم. پرسیدم تا چه کلاسی درس خواندهای؟ گفت من تا کلاس هشتم خواندم و مدارکم ترجمهشده و اینجاست. گفتم میتوانم برایت کاری در بیمارستان پیدا کنم. خیلی خوشحال شد. برنامهای در زمینهی کمک پرستاری برایش فراهم کردم که فکر میکنم در ایران هم هست. این برنامه چندماهه است و فرد را آماده میکند برای کمک پرستاری. این زن همزمان که دوره را میگذراند در یک مرکز سالمندان هم شروع به کار کرد و از آنجا پول هم میگرفت. بهاینترتیب کمکی شد برایش که بتواند برای پسر سهسالهاش پرستاری را برای چند ساعت بگیرد. او را با زن ایرانی دیگری که او هم یک پسر 3 ساله داشت آشنا کردم. هر دو دورهی کمک پرستاری میگذراندند و بچههایشان را نوبتی نگه میداشتند. بدین ترتیب پولی که بهدست میآوردند را مجبور نبودند برای مهدکودک بگذارند و میتوانستند خرج خودشان بکنند. البته زنی که کار کند و حقوق زیادی نگیرد میتواند پول مراقبت از بچه را تا یک مبلغی از دولت تامین کند. بعضیاوقات مهدکودکها از این بچهها مراقبت میکنند و در عوض مالیات کمتری به دولت میپردازند.
این زمینهها باعث شد که این زن بتواند دوره کمک پرستاری را تمام کند. کارش خوب بود، دختر باهوشی بود و کارش را هم دوست داشت. بعد از مدتی به من گفت که حالا میخواهد از شوهرش جدا شود؛ یعنی بهمحض اینکه متوجه شد میتواند روی پای خود بایستد و خرج خودش و بچهاش را دربیاورد تصمیم به جدایی گرفت. آن موقع ما به او کمک کردیم تا پروسهی طلاقش تمام شد. او در بیمارستان شروع به کار کرد و آن بیمارستان دو سال با او قرارداد بست به این شکل که او پرستاری بخواند و در عوض به مدت دو سال در این بیمارستان با مبلغ کمتری کار کند. در این پروسه بود که او با مرد دیگری آشنا شد و با او ازدواج کرد. شوهرش اول کمی میترسید با من روبرو شود. ولی بعد دید که من هیچ ضدیتی با هیچ مردی ندارم، مسئلهی من با کتکهایی بوده که شوهر قبلی این زن به او میزده و با وقاحت تمام زنان دیگری را برای رابطه جنسی به خانه میآورده و یک سری کارهای نادرست دیگر!
یکی از تجربههای جالب این بود که این زن یکبار به من زنگ زد گفت با شوهرم رفتم خرید سبزیجات و غیره، بعد که آمدم خانه دیدم شوهرم دارد این وسایل را جابهجا میکند. بدو بدو آمده بود به من زنگ زده بود که من شیوهای که شوهرم این وسایل را جابهجا میکند دوست ندارم. به او گفتم عزیزم، تو نمیتوانی هم کارکنی، هم درس بخوانی، هم بچهات را نگهداری و هم به کارهای آشپزی برسی. لطفا بگذار شوهرت در کارهای خانه کمکت کند. کمی هم تو او را شریک کن در کارهای خانه. متاسفانه ما زنها فکر میکنیم کنترل خانه با ماست و مردها در این کار حق ندارند دخالت کنند و ما باید بهشان دستور دهیم هر چیز را کجا بگذارند. درحالیکه ما باید به آنها اجازه دهیم همانطور که ما کار بیرون میکنیم آنها هم کار خانه را انجام دهند، هرچند بهخوبی ما انجام ندهند چون یک پروسهای لازم است که آنها هم بتوانند در کارهای خانه مسلط شوند.
تجربه خوب دیگر من در این پرسه، مربوط به یک زن 50 سالهای بود که هرگز کار نکرده بود. زمانی که در ایران بود لیسانس از دانشگاه تهران گرفته بود ولی بهمحض اینکه آمده بود امریکا، دیگر کار نکرده بود. شوهرش او را متهم کرده بود که پول دزدیده؛ مسائلی که در امریکا زیاد مطرح میشود. این زن گریه میکرد و میگفت چنین چیزی نیست و من پولی ندارم و شوهرم تهدیدم میکند که دو تا پسرم را از من میگیرد و از آمریکا بیرونم میکند. قرار بود بهعنوان مترجم این زن باهم به دادگاه برویم. متوجه شدم او خیلی زیاد تحتفشار است و تهمتهایی به او زده میشود که اصلا به او نمیخورد. خوشبختانه یکی از پروسههای دادگاه این است که با بچهها جداگانه صحبت میشود. این صحبت کردن باعث میشود که دادگاه بفهمد بچهها چه تصمیمی میگیرند و با کدامیک از والدین میخواهند زندگی بکنند. یکی دیگر از مسائلی که شوهر این زن مطرح کرد این بود که همسر من انگلیسیاش خوب نیست و من میخواهم انگلیسی بچههایم خوب شود. این بحث ازنظر دادگاه منطقی نبود و آنان مطرح میکردند اصلا لازم نیست پدر و مادر با بچههایشان انگلیسی صحبت کنند. معتقد بودند که خودشان بهتر این آموزش را در مدرسه به بچهها میدهند و بهتر است خانوادهها بهجای زبان کار کردن آنهم با لهجه، محبتشان را به بچهها نشان دهند. بدین ترتیب در دادگاه هم بچهها و همخانه را به این زن دادند.
من با این خانم صحبت کردم که شروع کند به کار کردن. ازآنجاکه این زن دریکی از حومهها زندگی میکرد برایش مشکل بود که حتی برود دورهای ببیند. من یادم است یک ماشین خیلی قدیمی داشت. میگفت میترسم ماشینم را بدزدند. بهش گفتم اینهمه ماشینهای آخرینمدل اینجاست، برای چی ماشین تو را بدزدند. بالاخره او را راضی کردم که دورهی حسابداری ببیند. دوره حسابداری سه تا چهار ماه بود. ازآنجاکه سنش بالا بود و تجربه کاری هم نداشت امکان کار گرفتن برایش مشکل بود. به همین دلیل به او گفتم بهتر است در همان منطقهای که زندگی میکند درجایی بهصورت داوطلبانه شروع به کار کند، بعد از مدتی کسی مریض میشود چندساعتی به او کار میدهند. کمکم اگر خوب کار کند ساعت کارش اضافه میشود. جالب اینجاست که آن خانم بعد از 3-2 سال توانست کار تماموقت در کتابخانه نزدیک خانهاش بگیرد. بهاینترتیب باید دید که آن فرد، چه استعدادهایی دارد و در چهکارهایی خوب است.
یکبار یکی از مراجعهکنندهها دوست داشت کار سلمانی بکند. من هم کمکش کردم تا بتواند همان کار سلمانی را ادامه دهد. خلاصه آن زن توانست بعد از دو سه سال چند سلمانی را اداره کند و من هم خیلی خوشحال میشدم وقتی میدیدم آنقدر تلاش میکنند تا شرایط خودشان را تغییر دهند. همهی مراجعهکنندگان هم دوباره ازدواج کردند؛ با فرق اینکه این بار یاد گرفتند روی پای خودشان بایستند. زندگی زناشویی و بچههایشان را در کنار زندگی خودشان و کار خودشان داشته باشند.
یکی از مواردی که برای من جالب بود، دختر هندیِ زیبایی بود که بعد از طلاق به نظرم آمد یاد گرفته چطوری با مردها دوست شود و بهجای کار کردن از آنها پول بگیرد. از او خواستم که هدفی را دنبال کند که در آینده نیاز به کسی نداشته باشد. البته ما نمیتوانیم بهزور کسی را به کاری وادار کنیم. خیلی مهم است که ببینیم در خود طرف چه علاقهای هست و آن کاری را بپذیرد که دوست دارد. این زن بههیچعنوان زیر بار حرف من نمیرفت و من هرروز باز میدیدم این قضیه تکرار میشود. هر پیشنهادی که میدادم، هر موقعیت کاری که پیش میآمد، نمیخواست قبول کند. تا اینکه مردی پیدا کرد و با او برای دومین بار ازدواج کرد. بعد از دو سه سال به من زنگ زد. پرسیدم جریان چیست. گفت من تازه رسیدم به حرف تو. گفت از شوهر دومم جدا شدم و الآن دوره پرستاری در کانادا میبینم. این بار با یک هندی در کانادا ازدواج کرده بود. متوجه شدم کار من بیثمر نبوده حتی برای او؛ یعنی آنجایی که متوجه شده باید روی پای خودش بایستد، رفته دوره پرستاری ببیند و در بیمارستان کار کند. درست است در همان لحظه حرف من را قبول نکرده ولی این را بهصورت آلترناتیو برای آینده خودش در نظر داشته و بالاخره خودش را باور کرده.
مسئله اطلاعات رسانی در مورد خشونت خانگی خیلی مهم است. بهخصوص اینکه به زنان باید گفته شود که اگر نمیخواهید شوهرتان به شما خشونت کند شما هم نمیتوانید رفتاری خشونتآمیز داشته باشید، نه کلامی و نه عاطفی. چون معمولا مردها خشونت فیزیکی اعمال میکنند و زنها که زورشان نمیرسد با خشونت زبانی و روانی تلافی میکنند. بچههایی که از این رابطه بیرون میآیند در بسیاری موارد رفتارشان همراه با خشونت است. بسیار مهم است آنان آرامش در خانواده، عشق، دوست داشتن، منطق و صحبت کردن را یاد بگیرند. معمولا همیشه کار که به دعوا میکشد یادمان میافتد که صحبت کنیم. درحالیکه این بدترین پروسه است؛ وقتی دو نفر در حال دعوا هستند موقعی است که خصوصیات منفی همدیگر را میبینند، خیلی حساس هستند و نمیتوانند برخورد درستی داشته باشند. درحالیکه باید زمانی از آن درگیری بگذرد تا هر دو بتوانند در یک پروسه طولانی باهم صحبت بکنند و بگویند چه مسائلی اذیتشان میکند. چون اگر ما باهم حرف نزنیم طرف مقابل چطوری ناراحتی ما را بفهمد؟ ما خودمان را نگه میداریم تا جایی که داریم منفجر میشویم و آنوقت بهطرف مقابل حمله میکنیم؛ چه زن و چه مرد. این شیوهی برخورد بسیار غلطی است درحالیکه میتوانیم قبل از آنکه کار بهجای باریک بکشد جروبحث را قطع کرده و اعلام تنفس کنیم و یا در اماکن عمومی که بهاجبار خود را باید کنترل کنیم صحبت کنیم. گاهی من پیشنهاد میکردم که اگر میخواهید صحبت کنید بروید در رستوران. برای آنکه در رستوران صداها پایین هست و افراد نمیتوانند جیغوداد بکنند و حداقل مجبورند حرف همدیگر را گوش کنند.
آیا برای بچهها هم آموزش خاصی داشتید؟
بله، مشاورهای خاص بچهها هم بودند که با آنها کار میکردند که البته مشاوره با بچهها کمی متفاوت است. مثلا به بچهها میگویند نقاشی کنید و یا به آنها خمیر مجسمهسازی میدهند که با آن اشکال مختلفی بسازند و از روی نقاشیها یا مجسمههایی که ساختهاند، متوجه مشکلاتشان میشوند. هنر درمانی[6] یکبخشی از کار بود که زنان هم در آن شرکت داشتند. برای مثال رنگ و یک سری کاغذ در اختیار افراد گذاشته میشود و در رابطه با لغتهای مختلف مثل عشق پرسیده میشود یا تکههای روزنامه هست و از آنها میخواهیم از آن یکتکه چسبانی یا کلاژ[7] درست کنند. همهی اینها نشان میداد که آنها چه میخواهند. یا اینکه یک صورتک درست میکردند و میگفتند حالا تو این صورت را نقاشی کن؛ و آن زن یا کودک با نقاشیای که میکرد یا مطالبی که آنجا مینوشت نشان میداد چه مسائلی رنجش میدهد. یا در کلاژ این سوال مطرح بود که «تو چه تصویری در رویایت هست؟ آنچه در رویایت هست را بر کاغذ بیاور!» عکسهای مختلفی را جدا کرده بودیم؛ ماشین، عروس و داماد، مرد، زن، بچه و … و آن فرد میتوانست آنها را با سلیقه خودش مرتب کند تا رویایش را نشان دهد.
یادم است یکی از مراجعهکنندگان در خانههای دوساله، کلاژ رویای خودش را به دیوار زده بود که خانمی را کنار ماشین روباز در پاریس نشان میداد. برای من جالب بود که چه رویایی دارد. یک باور عمومی وجود دارد که اگر رویایت را به تصویر بکشی به آن دست خواهی یافت، اگر هم به آن دست نیابی حداقل چند قدمی به آن نزدیک میشوی، خوب هم هست! وقتی فرد آن را نگاه میکند رویای خودش را میبیند که خودش هم ساخته است. من شعر میگویم و بسیار هم تحت تاثیر فروغ هستم یکی از این زنان شعر [مورد علاقهی] من را فرستاده بود ایران با خط خوش نوشته بودند و به بقیه زنهای ایرانی هم داده بود. آنها هم آن را به شکل تابلو در اتاقهای خوابشان گذاشته بودند. خلاصه آن این بود که «به آینه نگاه کن و نجاتدهندهات را ببین».
الآن خیلی از آنها دوستان من هستند و شاید هم شروع این قضیه ازآنجا بود که من از روز اول به آنها گفته بودم که خودم هم درد شما را میفهمم! این سبب میشد بهراحتی بتوانند با من ارتباط برقرار کنند. خیلی جالب بود، بعضیاوقات به من زنگ میزدند و میگفتند شوهر من یکچیزهایی میگوید که من نمیتوانم به شما بگویم. بعد من میگفتم «اگر خیلی ناراحتی میخوای من بهت بگم که شوهر تو چی به تو میگه». بعد که میگفتم میپرسیدند شما از کجا میدانید. میگفتم برای اینکه خیلی از شوهرها به زنهایشان از این حرفها میگویند: «تو نمیتونی روی پات وایستی»، «بدون ما فاحشه میشی» و هزاران فحاشی دیگر که زن اعتماد به نفسش کم شود و فکر کند قادر نیست شرایطش را تعقیر دهد.
آیا خشونت دیدههای معلول هم در مرکز داشتید؟
بله میآمدند و با مشکلات عدیده خاص شرایط خودشان هم مواجه میشدند. زنهای خشونت دیدهای که کر و لال بودند داستان بسیار غمانگیزی داشتند. مواردی پیش آمده بود که زن نمیتوانست حرف بزند، به پلیس زنگ زده بود و وقتی پلیس آمده بود شوهر توضیح داده بود که دارد میگوید مادرم مرده و اگر گریه میکند به خاطر مادرش است. زن نمیتوانست حالی کند که قضیه این نیست و کتکخورده. من نمیدانم چطور میشود با موارد اینچنینی کار کرد؛ غیرازاینکه وقتی آنها زنگ میزنند 911، یک نفر مثل خودشان که کر و لال باشد بیاید و رسیدگی کند وگرنه بهاجبار از زبان شوهر مشکل را میشنوند.
زنی را داشتیم که روی صندلی چرخدار بود. پناهگاه ما طوری بود که زنانی که نمیتوانند راه بروند و روی چرخ هستند بتوانند رفتوآمد کنند. امکاناتی در اختیارشان میگذاشتیم و بقیه هم به آنها کمک میکردند. درواقع در شرایط اینچنینی بقیه زنان هم به زنی که شرایطش متفاوت است کمک میکنند.
در پناهگاه ما یک قرارهایی میگذاشتیم مثلا اینکه نوبتی غذای محلی شهر و یا کشور خودمان را بپزیم. ایرانیها هم غذاهای محلی خودشان را میپختند. من خودم هم نوبت خودم غذای ایرانی میپختم؛ یعنی رابطه باید دوستانه باشد نه از بالا. برخی کارمندها نگاه از بالا داشتند که حق هم نبود. در بسیاری از موارد من به زنان خشونت دیده میگفتم شما جرات زیادی دارید که میتوانید با همه این شرایط سختی که دارید قدم در تاریکی بگذارید. بدون اینکه بدانید چه مشکلاتی ممکن است پیش رویتان باشد از رابطه خود بیرون آمدید و وارد زندگی جدیدتان شدید. خیلی مهم بود که تحقیر نشوند و از بالا به آنها نگاه نشود. متاسفانه برخی همکاران من علیرغم زحماتشان برای بهبودی شرایط زنان خشونت دیده گاهی با این زنان رفتاری تحقیرآمیز داشتند.
ممنون از وقتیکه در اختیار ما گذاشتید
* شعر از فروغ فرخزاد
[1] Apna Ghar
[2] Shelter
[3] Nonresident
[4] Community
اجتماع؛ در اینجا به معنی زیر مجموعه جامعه ایرانی ها ویا دوست و آشنا های ایرانیست.
[5] Criminal Justice
[6] Art Therapy
[7] collage