صدای پروین
خشونت بس: پروین ب. 84 سال دارد. میگوید تمام سالهای جوانی و زندگی طولانی مشترکش را با اضطراب و خشونتی غیر قابل وصف سر کرده است. او در سن 15 سالگی به عقد مردی در آمد که از وی 20 سال بزرگتر بود. مردی که یک دائم الخمر و یک عیاش به تمام معنا بود. در سالهای کودکی پروین را مجبور میکرد که بساط عیاشی وی را فراهم کند و از زنانی که به خانه میآورد پذیرایی کند. پروین میگوید پس از اینکه فرزندانش بزرگتر شدند، شوهرش او را مجبور میکرد که پس از آماده کردن غذا و اسباب پذیرایی، بچه ها را از خانه بیرون ببرد و آنها ساعتها در خیابانها سرگردان میشدند تا شوهرش در خانه به عیاشی بپردازد.
پروین پس از اینکه کمی بزرگتر شد و زمانی که دیگر حاضر نبود تن به این حقارت بدهد، به شدت مورد ضرب و شتم قرار میگرفت و از خانه اخراج میشد. او بارها و بارها از پس این درگیریها به منزل پدری میرفت اما پس از مدت کوتاهی به بهانه اینکه بچهدار است و بهتر است که سایه پدر بالای سر بچهها باشد به خانه شوهر بازگردانده میشد و هر بار با خشونت هایی به مراتب بدتر از قبل روبه رو بود. خشونت دیگری که به شدت پروین را آزار میداد، ندادن نفقه کافی به او بود. شوهرشعلاوه بر ندادن نفقه، از دسترسی او به منابع مالی هم جلوگیری میکرد. پروین پس از مدتها زندگی معیشتی سخت، که علیرغم درآمد مالی خوب شوهرش به وی تحمیل شده بود، تصمیم گرفت در خانه کار کند. وی که به صورت ابتدایی با کار آرایشگری آشنا بود، تصمیم گرفت به صورت محدود شروع به کار آرایشگری در منزل کند. یک روز که پروین مشغول کار بود، شوهرش وارد منزل شد و با خشونت تمام مشتریها را از خانه بیرون کرد و پروین را به باد کتک گرفت.
مشکل دیگر پروین خشونتی بود که از جانب خانواده خودش تحمیل میشد. خانواده پروین حاضر به حمایت از او و کودکان او نبودند؛ نه حمایت مالی بلکه حمایت روحی و معنوی. اگرچه پدرشکمک مالی میکرد ولی در عوض وی را تشویق به تحمل اوضاع میکرد. حتی پروین حاضر بود پس از جدا شدن از شوهرش خودش مخارج زندگیاش را تامین کند اما خانواده او به شدت سنتی بودند و حاضر نبودند به قول خودشان انگ طلاق بر پیشانی دخترشان باشد و هرگز نمیتوانستند بپذیرند که دخترشان مجرد بماند. از طرفی پروین حاضر نبود پس از جدا شدن از همسرش، به قول خود از چاله به چاه بیفتد؛ چرا که معتقد بود در ازدواج دوم با وجود چهار فرزند با خشونتهای بیشتری رو به رو خواهد شد. از آنجایی که فشارهای خانواده خودش کمتر از فشارهای شوهر نبود، پروین مجبور بود این وضعیت را تحمل کند.
با بزرگتر شدن بچه ها از فشارها کاسته شد زیرا هم فرزندانش از او حمایت میکردند و هم شوهرش دیگر آن توان ایام جوانی را نداشت. اما شوهرش همچنان در نبود فرزندان به آزار و اذیت وی میپرداخت. تا اینکه دو فرزند پروین پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی و یکی از آنها به منظور تحصیل، به استرالیا مهاجرت کردند و بلافاصله مادر را با خود به آنجا بردند.
شوهر پروین که دیگر به شدت پیر و از کار افتاده شده بود و مصرف زیاد الکل تا حد زیادی به دستگاه گوارش و کبد وی آسیب رسانده بود، نیاز داشت تا کسی از او مراقبت کند. یکی از دختران پروین که در ایران مانده بود، از او مراقبت میکرد. پروین مدتی از سال در ایران و مدتی را در استرالیا سپری میکرد. پس از مدتی فرزندان پروین دیگر به وی اجازه نمی دادند در ایران بماند، زیرا اگرچه پروین با دلایل انساندوستی و عطوفت زنانه گاهی به ایران می آمد تا از شوهر از کارافتادهاش مراقبت کند، اما او هر از گاهی که از دستش برمیآمد طبق عادت قدیمی خود پروین را مورد توهین و تحقیر قرار میداد، اگرچه دیگر توان ضرب و شتم نداشت. تا اینکه دختری که از پدر مراقبت میکرد نیز به استرالیا مهاجرت کرد.
فرزندان پروین نمیتوانستند پدر را تنها در تهران رها کنند، بنابراین او را نیز به استرالیا بردند. آنها در سه شهر مختلف زندگی میکردند پروین به همراه دختر کوچکتر در شهر ملبورن زندگی میکرد. پدر نیز به آنها ملحق شد و آنها سه سال با هم زندگی کردند.
پس از سه سال دخترشان به خاطر شغلش به شهر دیگری منتقل شد و پروین به تنهایی از شوهرش مراقبت میکرد. وی که دوباره صحنه را خالی از وجود بچه ها دیده بود، عادت جوانی را ازسر گرفت. پروین بارها وقتی که از خرید روزانه به خانه برمیگشت میدید که دختر یا زن همسایه در خانه آنهاست و زمانی که علت آمدنشان را میپرسید، میگفتند که شوهرش گفته ساعتها تنهاست و احتیاج به کمک دارد و از آنها دعوت کرده که به خانه بیایند تا او تنها نباشد. روزی پروین پس از انجام امور متفرقه به خانه بازگشت و پس از ورود به خانه با صحنه عجیب و وحشتناکی روبه رو شد. دختر همسایه در حالی که سعی میکرد خود را از چنگ شوهرش خلاص کند، در حال جیغ زدن بود. پروین به دختر کمک کرد و او را از دست شوهرش نجات داد.
پروین به گفته خود حتی در ایام کهنسالی نیز در کنار شوهرش آرامش نداشت. روزی که به بهانه واهی در حال فحاشی و توهین و تحقیر بود، یک لیوان را به سمت پروین پرتاب کرد که باعث شکافته شدن و خونریزی پیشانی وی شد. همسایه پروین با شنیدن سر و صداها، درب آپارتمان وی را زد تا مداخله کند که با سر و صورت خون آلود پروین مواجه شد. او پروین را به خانه خود برد و زخم او را پانسمان کرد. سپس از او پرسید که چرا از همسرش جدا نمیشود. پروین توضیح داد که خانهاش در تهران است و آنها اکنون در آپارتمان دخترش زندگی میکنند و جایی را ندارد که برود. همسایهاش زنی ترک بود و سالها قبل از ترکیه به استرالیا مهاجرت کرده بود به او گفت که به راحتی میتواند به پلیس شکایت کند و تحت حمایت قانون قرار بگیرد. از پروین پرسید که چند وقت است شوهرش این همه پرخاشگر شده است و در جواب پروین که به او گفت اکنون 45 سال است که با وضعیتی بدتر از این با این مرد زندگی میکند، از تعجب دهانش باز مانده بود. او پروین را دلداری داد که اگر مایل باشد میتواند به راحتی از این شرایط اسفبار رهایی یابد. پروین به گفته خود بسیار مردد بود و به خاطر یک عمر زندگی کردن در ترس، جرات چنین کاری را نداشت. اما همسایهاش برایش توضیح داد در اینجا دولت از کودکان و زنان خشونت دیده حمایت میکند و دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد.
او پروین را با خود به یک مرکز پلیس برد و آنان مشاهدات خود و برگه معاینه پزشک را به همراه اظهارات پروین در یک پرونده مدون کردند و سپس او را به مرکز موقت حمایت از زنان خشونت دیده فرستادند و یک روانشناس و یک مترجم که بتواند حرفهای او و روانشناس را ترجمه کند. آنها به دخترش اطلاع دادند که مادر نزد آنها نگهداری میشود و تا 40 روز باید در این مرکز بماند. او در این مدت با زنان بسیاری آشنا شد، زنانی که گاها با خشونتهای مشابه با او یا حتی بدتر از او مواجه شده بودند. پروین دانست که این نوع خشونتها فقط بر زنان ایرانی یا جهان سومی تحمیل نمیشود و در سراسر جهان زنان با این خشونتها روبهرو هستند، اما چیزی که برای او جالب بود حمایت اقتصادی و روحیای بود که از این زنان میشود.
پس از 40 روز که به قول خودش بسیار به او خوش گذشت، از او سوال کردند که مایل به بازگشت به خانه است یا میخواهد به خانه امن رفته و در آنجا زندگی کند؟ او که باورش نمیشد بتواند در خانهای مستقل و از آن خود زندگی کند به سرعت پذیرفت و از رفتن به خانه امتناع کرد اما روانشناسش به او توصیه کرد در همان مرکز ملاقاتی با شوهرش داشته باشد و وی اگر قبول کند با گرفتن تعهدی قانونی او را با خانه بازگردانند. پروین پذیرفت. روز قرار، دخترش، پدر را به مرکز آورد تا آنها در حضور روانشناس و مامور پلیس با یکدیگر ملاقات کنند. اما شوهر پروین به جای صحبت، یکباره به سمت پروین حمله کرد و او را تهدید به مرگ کرد. سپس با فحاشی و حمله به مامور پلیس به آنها گفت به چه حقی زن او را 40 روز نگه داشتهاند و به پروین گفت «زودتر وسایلت را جمع کن و به خانه برگرد. از این پس میدانم چطور تو را آدم کنم». ماموران پلیس تمام مشاهدات خود را صورت جلسه کرده و پس از بیرون کردن شوهر پروین، او را به خانه امن فرستادند.
پروین اکنون در خانه امنی در ملبورن زندگی میکند. خانه امنی که او در آنجا زندگی میکند، یک سوئیت کوچک 35 متری است که امکانات یک زندگی معمولی را داراست. مهمترین مسئلهای که پروین از آن بسیار ابراز رضایت میکند آرامشی است که درآنجا وجود دارد و پزشکانی که هر ماه او را تحت نظر دارند و دسترسی رایگان به دارو و درمان. زمانی که فهمید اگر طلاق بگیرد میتواند از حقوق و مزایای اندکی بهرهمند شود، در سن 81 سالگی از شوهرش جدا شد و اکنون به قول خود در سن 84 سالگی معنای آزادی و زندگی با کرامت را درک میکند.