«ریشه‌هایم را در دستانم گرفته‌ام، مانده‌ام حیران کجای زمین بکارمشان»

خشونت بس: «پدر و مادرم کودک بودند که به ایران مهاجرت کردند، مجبور شدند مهاجرت کنند، در افغانستان جنگ بود و دیگر ماندن به صلاح نبود. پدر و مادرم اینجا بزرگ شدند و ازدواج کردند، بچه‌دار شدند. ما بچه‌ها همین‌جا در همین خاک به دنیا آمدیم، بزرگ شدیم و ما هم ازدواج کردیم و بچه‌دار شدیم…؛ اما همچنان برچسب آواره بودن را بر پیشانی داریم. همچنان به ما می‌گویند آواره افغان. آواره بودن یعنی معلق بودن، یعنی تو هیچ تصمیمی نمی‌توانی برای 2 سال بعد، 5 سال بعدت داشته باشی، نمی‌توانی آرزوی بلندمدت داشته باشی. بی‌هویت هستی، مگر یک آواره می‌تواند هویت درستی داشته باشد؟ همیشه نگرانی که چه بشود که دیگران برایت چه تصمیمی بگیرند… اینجاست که ما به فکر مهاجرت از ایران می‌افتیم. مهاجرت به اروپا. آن‌هم با هزار سختی و مرارت برای رسیدن به یک زندگی بهتر.»

فاطمه 19 ساله که در ایران به دنیا آمده درد دل‌های زیادی از مهاجر بودن دارد. او از اینکه بعد از سال‌ها زندگی در ایران، آواره نامیده می‌شود ناراحت است. او ادامه می‌دهد: «نمی‌دانم وطن چیست؟ نمی‌دانم داشتن وطن چه حسی دارد؟ نمی‌دانم زندگی کردن در وطن چه لذتی دارد؟ درکش برایم امکان‌پذیر نیست…».

تاریخ مهاجرت به قدمت تاریخ انسان برمی‌گردد. انسان‌ها سرزمین مادری خود را به دلایل مختلف جنگ، فقر، خشک‌سالی، شکنجه، نبود آزادی و… ترک می‌کنند. در حقیقت مهاجرت، یک امکان برای مردمی است که امنیت لازم را به هر لحاظ در کشور خویش ندارند. قصه مهاجرت افغانستانی‌ها به ایران به حدود 40 سال پیش باز می‌گردد. جنگ‌های داخلی و خارجی، درگیری‌های قومی و مذهبی، فقر فزاینده، عدم امنیت، هرج ‌و مرج و بی‌قانونی همه و همه باعث شده‌اند تا مردم افغانستان طی سال‌های متمادی به نقاط دیگر دنیا مهاجرت کنند؛ به ‌نحوی‌ که در حال حاضر، افغانستان دومین کشورِ دارای بیشترین مهاجر در دنیا است. ایران از دیرباز، به دلایل مختلف از قبیل داشتن مرز وسیع جغرافیایی و دین و زبان مشترک با افغانستان، مورد استقبال مهاجران افغان بوده است. اما در حال حاضر مدلِ مهاجرت افغانستانی‌های ساکن در ایران رو به تغییر است. آنها که دیگر سال‌هاست با انبوهی از مشکلات قانونی و غیرقانونی در جدال بوده‌اند، ایران را به مقصد اروپا با امید به زندگی بهتر، با رنج و مرارت بسیار ترک می‌کنند. زنان مهاجر افغان نیز تمایل زیادی به مهاجرت به اروپا دارند، یا به‌تنهایی و با فرزندان خود، یا همراه با خانواده، اقدام به مهاجرت می‌کنند.

معصومه که 28 ساله و دارای 3 فرزند است از تجربه خود این‌چنین می‌گوید: من غیرقانونی بودم به همین خاطر فرزندانم هم از همان امکانات و حقوقی که به پناهندگان در ایران تعلق می‌گیرد، بی‌بهره بودند. همسرم شغل سخت، اما با درآمد پایین داشت و ما آینده‌ای نداشتیم. دو تا از بچه‌هایمان که به سنِ مدرسه رسیده بودند در مدارس خودگردان درس می‌خواندند. این شد که ما هم تصمیم به رفتن گرفتیم. می‌دانستیم که داریم با جانِمان بازی می‌کنیم. شوهرم 5 ماه زودتر از ما رفته بود. چون بچه شیرخوار داشتم دل نمی‌کردم که من هم با او بروم. 5 ماه تمام خرج زندگی من و بچه‌هایم را برادرها و مادرم می‌دادند که این برای ما خیلی سخت بود. وقتی از طریق اینترنت با شوهرم صحبت می‌کردم، او مدام ما را تشویق به رفتن می‌کرد. دست‌آخر دل به دریا زدم و با دادن 15 میلیون تومان، یعنی فروختن تمام زندگی‌ام و کمک گرفتن از خانواده، با سه بچه از مرز رد شدم. شبی که می‌خواستم از خانواده‌ام خداحافظی کنم، خیلی تلخ بود. احساس می‌کردم که من شاید دیگر این‌ها را هرگز نبینم. قاچاق بر، ما را از بهشت‌زهرا سوار ماشین کرد. پسر 2 ساله‌ام مدام گریه می‌کرد و من مجبور شدم به او شربت خواب‌آور بدهم. تمام زندگی امان را در دو کوله‌پشتی ریخته بودم. از همان لحظه که نشستم در ماشین، پشیمان شدم؛ اما ماندن هم دیگر برایم امکان‌پذیر نبود. با سختی رسیدیم ارومیه و از آنجا هم ترکیه. وقتی می‌خواستیم به ترکیه برویم مجبور شدیم خیلی پیاده‌روی در شرایط سخت و هوای بسیار سرد داشته باشیم، که برای بچه‌ها خیلی سخت بود. علاوه بر خطرناک بودن مسیر هر لحظه امکان دستگیر شدن توسط مرزبانان وجود داشت که هراس ما را بیشتر می‌کرد. به سلامت که به ترکیه رسیدیم تازه اول سختی بود. در ترکیه چند روزی ماندیم و بعد باید از دریا می‌گذشتیم تا به یونان برسیم. منتظر ماندیم تا هوا بهتر شود که بشود با قایق سفر کرد. باید مواظب پلیس هم می‌بودیم تا مبادا دستگیر شویم. چون در این صورت به افغانستان باز گردانده می‌شدیم و تمام پولی هم که هزینه کرده بودیم از بین می‌رفت. نیمه‌شب 30 نفر آدم سوار قایق کوچکی شدیم که هر لحظه بیم واژگون شدنش می‌رفت. بالاخره به یونان رسیدیم و از آنجا هم به آلمان. الان 3 ماه هست که در کمپ هستیم. از نظر بهداشت و تغذیه راضی هستیم؛ اما واقعا این‌که باز نمی‌دانی چه می‌شود وجود دارد. تا حالا 2 بار برای مصاحبه رفته‌ایم که خیلی سخت گذشته. هم‌وطنانمان خیلی امیدوار نیستند. چون مهاجران سوری در اولویت‌اند. ولی شاید چون ما خانواده هستیم و 3 بچه داریم راحت‌تر پذیرفته شویم. مهاجرت به این شکل خیلی سختی دارد. یک‌جور معامله با جان است؛ معامله‌ای که انتهایش هم معلوم نیست. من و بچه‌هایم به سلامت رسیدیم، ولی می‌دانم که بسیاری از هم‌وطنانم سختی راه را نتوانستند تاب بیاورند یا در دریا غرق شدند.

اما رویای مهاجرت از ایران به اروپا، افغانستانی‌های دارای کارت و قانونی و حتی با مدرک تحصیلی بالا را نیز به خود مشغول کرده. صد گل که در ایران به دانشگاه راه ‌یافته و مدرک کارشناسی را در رشته ادبیات فارسی دریافت کرده می‌گوید: پدر و مادرم خیلی علاقه داشتند که فرزندانشان درس بخوانند. من و برادر و یک خواهرم، هر سه مدرک کارشناسی داریم. برای دانشگاه رفتن و درس خواندن در ایران مشکلی نداشتیم چون کارت دار و قانونی بودیم. ولی افغان‌های دارای کارت برای آنکه بتوانند درس بخوانند و ویزای تحصیلی برای دانشگاه بگیرند باید یک سفر به افغانستان بروند تا بتوانند ویزا بگیرند و در ایران اجازه تحصیل داشته باشند. این را خیلی از خانواده‌ها بر‌نمی‌تابند که دخترشان را تک و تنها به افغانستان بفرستند. ولی ما به هر سختی بود رفتیم و برگشتیم. ولی داستان اینجاست که بعد از تمام شدن درس برادرم، ویزایش دیگر تمدید نشد و ویزای اقامتی نتوانست بگیرد. در نهایت او امسال مهاجرت کرد. همان مدلی که دیگران می‌روند، با به جان خریدن هزار خطر از مرز رد شد. چون دنبال زندگی و موقعیت بهتر بود. در ایران دیگر اجازه کار نداشت و باید می‌رفت. من و خواهرم چون دختر بودیم و تحت تکفل پدرمان، توانستیم بعد از تمام شدن درسمان، ویزای تحصیلی را تبدیل به ویزای اقامتی کنیم ولی ما نیز بارها به رفتن فکر کرده‌ایم، چون موقعیت شغلی مناسب نداریم. کلا که اجازه کار نداریم، حتی طرح کوچکی هم از آینده نمی‌توانیم در ذهن داشته باشیم. خواهرم یک مدت منشی مطب یک پزشک بود و با روزی 10 ساعت کار، تنها 400 هزار تومان دستمزد داشت. بیمه هم که ما را نمی‌کنند و خدا می‌داند که در زمان پیری و بیماری و از کارافتادگی چه بلایی سر ما می‌آید.

صد گل به این سوال که چرا به افغانستان باز نمی‌گردید، این‌گونه پاسخ می‌دهد: افغانستان بسیار ناامن است. من به عنوان یک دختر نمی‌توانم آنجا تنها و بدون پشتوانه زندگی کنم.

ساختن زندگی بهتر برای کودکان نیز یکی دیگر از دلایل مهاجرت افغان‌ها به اروپا است. آمنه که در زمان حمله طالبان 17 سال داشت و سال آخر دبیرستان بود، به علت قوانین ضد انسانی و ضد زن طالبان و همین‌طور ناامنی شدید در افغانستان قادر نشد دیپلمش را بگیرد. او دو سال بعد همراه با همسر و خانواده‌اش به ایران مهاجرت کرده و صاحب 4 فرزند شده است. آمنه که سال‌هاست در ایران زندگی می‌کند دچار دوگانگی برای تصمیم به مهاجرت به اروپا است. او ضمن حرف‌هایش می‌گوید: من ایران را دوست دارم. کجای دنیا بروم که زبان و دینمان مشترک باشد، کجای دنیا بروم که مثل من درد از دست دادن و شهادت عزیزانشان را با خود داشته باشند. سال‌ها پیش وقتی آواره و زخمی از طالبان گریختیم، ایران پناهمان داد اما ای کاش بعدا هم با ما مهربان‌تر بودند. من اگر بخواهم که بروم فقط به خاطر فرزندانم هست وگرنه ایران را دوست دارم. خیلی پیش می‌آید که بچه‌ها با چشمانی اشک‌بار به خانه آمده‌اند چون در مدرسه و کوچه و خیابان به خاطر افغان بودن تحقیر شده‌اند. بچه‌های من، همه در ایران به دنیا آمده‌اند و در ابتدا خود را ایرانی می‌دانند؛ اما برخوردهایی که می‌بینند باعث می‌شود که دچار بحران هویت شوند و کم‌کم علاقه خود را به ایران از دست بدهند. بچه‌های من احساس تنهایی می‌کنند و خود را از بقیه بچه‌ها جدا می‌دانند.

احساس حقارت و جدایی، همه جنبه‌های زندگی کودکان افغان ساکن در ایران را در برمی‌گیرد و حتی باعث بیماری و مشکلات جسمانی می‌شود. درد دل آمنه دردی فراگیر است که دامن‌گیر پدران و مادران مهاجر افغانستانی ساکن در ایران است. شاید اگر کشور ایران که میزبان میلیون‌ها پناهنده افغانستانی است با پرداخت هزینه‌ای نه چندان زیاد به مساله تابعیت و مسایل روحی و روانی و حمایتی کودکان افغان توجه می‌کرد می‌توانست نتایج بسیار مطلوبی به‌دست آورد. از جمله مهر و عشق هزاران انسان را به این سرزمین.

اما آیا اروپا نقطه پایانی بر آوارگی و تبعیض است؟ متاسفانه جواب به این سوال برای همه افغانستانی‌های تازه رسیده به اروپا مثبت نیست. زندگی در کمپ سخت است، هرچند مایحتاج اولیه فراهم است اما چشم‌اندازی که وجود دارد این است که بسیاری باید مدت‌زمان طولانی را در کمپ یا خانه‌های موقت سر کنند تا نهایتا «شاید» پذیرش شوند. آنها که پذیرش نمی‌شوند باید به افغانستان باز گردند. عدم امنیت نیز برای پناه‌جویان در کمپ‌ها مشکلی است که بیشتر، زنان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. مشکلات فرهنگی و اجتماعی حاصل از عدم پذیرش ارزش‌های فرهنگی کشور میزبان نیز می‌تواند به بحران‌های فردی یا اجتماعی فراگیر در بین پناه جویان دامن بزند و هویت مخدوش، همچنان مثل یک زخم کهنه با مهاجران افغان باقی بماند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *