بکارت ابزاری برای کنترل زنان
خشونت بس: اولین بار که با کلمه بکارت آشنا شدم ۱۰ یا ۱۱ ساله بودم. تابستان بود و مدرسهها تعطیل. و من به کلاس ژیمناستیک میرفتم. یکی از زنهای فامیل بهشدت مادرم را برای ثبتنام من در این کلاس سرزنش کرد به خاطر اینکه بر این باور بود که تمرینات این ورزش چون خیلی بالا پایین پریدن دارد و سنگین است، باعث آسیب دیدن بکارت دختر میشود. کوچکتر از آن بودم که درک درستی از این کلمه داشته باشم اما فهمیدم بکارت چیز ترسناکی است که بالا و پایین پریدن و ورزش کردن باعث از بین رفتنش میشود. فهمیدم بکارت چیزی است که با ازدواج کردن ارتباط دارد و یک دختر باید از آن مواظبت کند.
زمان زیادی لازم نبود تا مسایل ترسناک و تحقیرآمیز دیگری راجع به بکارت دریابم. در شهر کوچک و سنتی که من زندگی میکردم رسم بود که دخترها را زود شوهر بدهند. عجیب نبود که در اول هرسال تحصیلی، در مقطع دبیرستان، ما چند همکلاسی را به دلیل ازدواج نبینیم. آنها بعد از ازدواج، یا ترک تحصیل میکردند یا اگر شانس میآوردند در مدارس شبانه ادامه تحصیل میدادند. یکی از دلایل این ازدواجهای زودهنگام محافظت از بکارت بود. اینکه هرچه سریعتر با شوهر دادن دختر، وظیفه خطیر محافظت از دوش پدر و مادر برداشته شود. یادم هست که مادربزرگم در تایید ازدواج زودهنگام با هدف محافظت از بکارت دختر این ضربالمثل را میگفت «دختر مثل کاسه چینی است و پسر مثل پارچه چیت»؛ یعنی اگر پسر کار اشتباهی انجام دهد برایش مشکلی پیش نمیآید چون مثل پارچه است و پارچه قابل شستشوست اما وای به روزی که دختری عمل ناشایستی انجام دهد، چون کاسه چینی وقتی شکست دیگر اگر بند هم زده شود باز مثل روز اول نمیشود. همین دیدگاه باعث میشد تا دختران زیادی در سنین نوجوانی از درس و مدرسه بازبمانند و به اصرار و اجبار یا تشویق خانواده تن به ازدواج دهند.
داستان دستمال آغشته به خون پس از اولین رابطه جنسی بعد از ازدواج و اهمیت بسیار زیاد آن در خانوادهها نیز در من احساس حقارت به وجود میآورد. اینکه احساس میکردم تمام شخصیت من وابسته به چیزی است که دیگران علامت پاکی میدانندش. بعدها که توانستم اطلاعات بیشتری از منابع علمی به دست بیاورم متوجه شدم که پرده بکارت چیزی نیست جز ابزاری برای کنترل و اعمال خشونت بر زنان. از همانجا که در گوش دختربچه زمزمه میشود که «نپر، ندو، ورزش نکن» تا آنجا که هرگونه روابط اجتماعی یک دختر بالغ کنترل میشود مبادا خطایی انجام دهد که بهزعم دیگران بیآبرویی در آن باشد.
اما این، همه ماجرا نیست. شاید الان دیگر پی بردن به باکرگی دختر از طریق زنان فامیل و دستمال خونی کمتر فراگیر باشد (هرچند همچنان گزارشهای هولناکی مبنی بر قتلهای ناموسی به خاطر ظن به باکره نبودن دختر در برخی مناطق کشور به گوش میرسد)؛ اما گرفتن گواهی سلامت دال بر باکره بودن از ماما، پزشک یا پزشکی قانونی بهنوعی دارد جایگزین این رسم قدیمی میشود. در حقیقت این کار نیز به رسمیت شناختن اهمیت و ارجح بودن بکارت در هویت یک زن هست و تداوم همان رسم کهنه که فقط شکل و شمایلش عوض شده ولی همان خشونت عمیق را در خودش دارد. نکته غمانگیز ماجرا، عدم مقاومت جدی دخترانِ امروزی یا تحصیلکرده در مقابل این کار است. جای نگرانی دارد که نکند معاینه پرده بکارت کمکم تبدیل به یک رسم در خانوادهها شود.
در محل کارم همکاران مجردم که عموما زیر ۳۰ سال هستند بعد از عقد، مجبور به تهیه این گواهی شدهاند. یکی از همکارانم عقیده دارد «آنکه را حساب پاک است از محاسبه چه باک است» او میگوید: همسرش از او خواسته برای آنکه حرفوحدیثی از جانب خانوادهاش پیش نیاید این کار را انجام دهد. همکار دیگرم نیز با اصرار خانوادهاش تن به این معاینه داده است و میگوید مادرم با گریه مرا راضی به این کار کرد. چون در ۱۲ سالگی از بلندی پرت شدم و چند جای بدنم شکست. همیشه مادرم نگران این مسئله بود که مبادا ضربه ناشی از پرت شدن باعث از بین رفتن بکارتم شده باشد و حالا که ازدواج کردهام، بیشتر نگران شده است. ولی من از کاری که کردم راضی نیستم و احساس آشفتگی و خشم دارم اما مجبور شدم به خاطر مادرم این کار را انجام دهم. در حقیقت زنان برای تبرئه کردن خود از اتهامات بعد از ازدواج به این عمل تحقیرآمیز تن میدهند اما در حقیقت کمک میکنند به اینکه این رسم غلط در لباسی نو به زیستن ادامه دهد.