خشونت همین نزدیکیهاست
خشونت بس: ساعت یازده شب است. بدنِ بیرمقم را از زیر دوش آب گرم میکشم بیرون. حوله را میپیچم دورم. عزا گرفتهام با این خستگی چطور لباس بپوشم، مسواک بزنم و خودم را به تختخوابم برسانم که چشمم به دخترکم میافتد، خستهتر از من روی کاناپه به خوابرفته. بیخیالِ لباس میشوم و با حوله کنارش روی گوشهی کاناپه مینشینم. دستم… ادامه مطلب "خشونت همین نزدیکیهاست"