Tag: خودسوزی

  • بغض کهنه

    خشونت بس: معصومه… نام فامیلش هنوز تمام نشده  بود که مردی کوتاه‌قد حدودا 50 و چندساله با سبیل پرپشت و چشم‌های عسلی زل توی درگاه آمد، اگر یک‌قدم دیگر جلو آمده بود سینه‌به‌سینه می‌شدیم. «…خواهرمه، داره میاد» همان‌طور که جلوِ در وایساده بود، دست راستش را دراز کرد و دست چروکیده‌ای را گرفت. زنی چادرپوش با روسری سفید، مثل زرهی… ادامه مطلب "بغض کهنه"