Tag: تجاوز

  • راز مگو

    خشونت بس: دقیقا یادم نمی‌آید که چه سالی بود ولی تازه به خانه جدیدمان رفته بودیم. فکر می‌کنم اول دبیرستان بودم. در آن شب مانند همیشه من و خواهرانم در سالن کنار هم خوابیده بودیم. اتاق جداگانه‌ای نداشتیم. مادرم نیز کنار ما در سالن می‌خوابید. در آن شب در ردیفی که خوابیده بودیم، من نفر آخر بودم. حدود ساعت ۴:۳۰… ادامه مطلب "راز مگو"

  • شعری برای تن‌های زخمی زنان

    خشونت بس: ۶۶ ساله است. لباس‌های مرتب و شیک تنش می‌کند. دامن‌های توری چین‌دار. سفید یا سیاه و گاهی آبی آسمانی با گل‌های بزرگ گلدوزی شده. در جواب پزشک که می‌پرسد فعل‌ها را می‌شناسد یا نه. می‌گوید که فعل را می‌شناسد و حالش خوب است اما آنچه برایش اهمیت دارد اسم‌ها هستند که هر روز کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شوند. کلمه… ادامه مطلب "شعری برای تن‌های زخمی زنان"