مرا در محضر بیگانه با تیر از قفا کشتند*
خشونت بس: طبق برآوردهای موجود، جمعیتی حدود سه میلیون پناهنده افغان در ایران ساکن هستند. از این میان، حدود یکمیلیون و پانصد هزار نفر به صورت پناهنده قانونی توسط دولت ایران به رسمیت شناخته شدهاند، اما علاوه بر آنها تخمین زده میشود که حدود یکمیلیون و پانصد هزار نفر دیگر نیز به صورت غیررسمی در نقاط مختلف ایران اقامت دارند. اقامت و پناهندگی بسیاری از این جمعیت به حدود ۳۰ سال پیش، یعنی زمان حمله نظامی ارتش شوروی به افغانستان، بازمیگردد. علاوه بر این، موج دیگری از مهاجرت مربوط به دوران قدرت گرفتن طالبان در افغانستان است. آنها در پی ناامنی، جنگ و افراطگرایی در افغانستان، به ایران مهاجرت کردهاند با امید داشتن زندگی بهتر. زبان، فرهنگ، دین مشترک و همجواری مهمترین دلیل مهاجرت آنها به این کشور بوده است. در طول این سالها نیز، کودکان بسیاری حاصل از ازدواج والدین افغان، یا حاصل از ازدواج مهاجران افغان با ایرانیان، نسل جدیدی از این مهاجران را شکل دادهاند؛ اما طی ۱۰ سال گذشته، پنج میلیون نفر از آنها که وزیر کشور آنها را غیرمجاز میخواند به افغانستان بازگردانده شدهاند؛ یعنی، دولت ایران هر ماه نزدیک به بیست و پنج هزار پناهجوی افغان را از این کشور اخراج میکند. شماری از پناهجویان اخراج شده میگویند که پلیس ایران برخی از پدران و مادران را بدون فرزندان و یا فرزندانشان را بدون پدر و مادر از این کشور اخراج کردهاند.
از سوی دیگر، وضعیت بغرنج و تبعیضآمیز پناهندگان افغانستانی در ایران منجر به تلاش آنها برای پناهندگی در کشورهای اروپایی با شرایط پناهندگی عادلانهتر و بهتر شده است. به طوری که ۱۸۱٬۰۰۰ نفر افغانستانی (از ایران و افغانستان) در سال ۲۰۱۵، تقاضای پناهندگی به کشورهای اروپایی دادهاند که ۳۸٬۰۰۰ نفر آنها زن هستند.
در این میان، وضعیت زنان افغانستانی به دلیل تبعیضهای چندگانهای که در کشور مبدأ (افغانستان) و مقصد (ایران) با آن مواجه بودهاند، قابل تأمل است. از همین رو، با تنی چند از پناهندگان افغانستانی که از ایران یا افغانستان به آلمان پناه بردهاند، گفتوگوی کوتاهی داشتهایم که در ادامه میخوانید.
مریم، ۲۵ ساله متاهل، بدون فرزند، افغانستانی، پیش از آمدن به آلمان، تقریباً تمام زندگیاش را در ایران بوده است. در ایران ازدواج کرده و پس از عبور از یونان، ترکیه، مقدونیه و اتریش، هماکنون حدود ۴ ماه است که به آلمان وارد شده است. وی از روزی که به آلمان آمده در کمپ پناهندگی زندگی میکند و میگوید از اینکه به آلمان آمده خوشحال است و فکر میکند اینجا میتواند راحتتر زندگی کند. دلیل خروج آرزو و خانوادهاش از ایران، نبود آیندهای قانونی به لحاظ کاری و داشتن شغل بهتر برای آنها است. آن ها معتقدند بهویژه برای پناهندهای که بچه دارد، ماندن در ایران چندان مناسب نیست.
وی در پاسخ به اینکه آیا در طول این مدت خشونتهای جنسیتی را متحمل شده یا شاهد آن بوده است، میگوید: «در راه به قدری استرس فرار داشتیم که اگر دور و بر من هم مسائلی در رابطه با خشونت جنسیتی اتفاق افتاده باشد، متوجه نشدم؛ شاید هم نمیخواستم متوجه بشوم، چراکه ذهنم مشغول مسئلهی دیگری بود» با این حال مریم در ایران با این مسائل روبهرو بوده است؛ اما به خاطر اینکه رابطهی خوبی با همسرش دارد به طور ضمنی، از کنار آن میگذشته است. در مدتی که در کمپ پناهندگی بود نیز، آزار جنسی ندیده است؛ اما به گفتهی او و با اشارات همسرش بایستی در کمپ، به نوع لباس پوشیدنش توجه بکند تا زیاد مورد دید بقیه مردان، قرار نگیرد.
وی در مورد خشونتهای خانوادگی میگوید، در اطرافش، شاهد آزار دیدن زنان بوده است، بهویژه از طرف خانواده و همسر؛ ولی تاکنون برای او این موقعیت به وجود نیامده که در رابطه با این مسئله فکر بکند و با دیگران به چارهاندیشی بپردازد.
او نسبت به کثیف و نامرتب بودن کمپی که در آن به طور موقت زندگی میکند و مشترک بودن آشپزخانه، توالت و حمام مشترک گلهمند است.
آرزو، ۲۶ ساله افغانستانی، متأهل، دارای یک فرزند، حدود ۴ ماه است که از راه ترکیه، یونان، مقدونیه، کرواسی و بعد اتریش، وارد آلمان شده و تمام این ۴ ماه را در کمپ زندگی کرده است. پیش از آن با خانوادهاش سالهای سال در ایران بوده است. دلیل آمدن او از ایران نیز مشابه مریم است. او آیندهای برای خود، همسر و بهویژه فرزندش در ایران نمیدیده و به دنبال یک زندگی قانونی به آلمان آمده است.
او که در هنگام مصاحبه، کبودی زیر چشمش پیداست، میگوید: «مسئله من با خشونت یک مسئله قدیمی است. من در ایران از شوهرم کتک میخوردم. ولی با وجود این سن، به خاطر رعایت حال پدرم که در ایران بود و مریض، راجع به این مسئله زیاد صحبت نمیکردم». از او علت این کبودی زیر چشمش را پرسیدیم، گفت: «من چند روز پیش باز هم از شوهرم کتک خوردم و برای اولین بار این مسئله را به خانم همسایه افغانستانیمان که او هم متقاضی پناهندگی است، گفتم. در کلاس زبان هم، معلم آلمانی من متوجه این مسئله شد و به او هم گفتم. حالا بایستی ببینم به کجا کشیده میشود. میل چندانی ندارم جنجال به وجود آورم. تا حالا به خاطر بچهام رعایت کردم. ولی نمیدانم تا کی میتوانم این مسئله را تحمل بکنم. دارم راجع به آن فکر میکنم و با زنهای دور و برم مشاوره میکنم… احساس میکنم در اینجا، کلاس و اطرافم، پشتیبانی بیشتری نسبت به ایران دارم. از این لحاظ فکر میکنم وضعم در اینجا بهتر شود. ولی هنوز تصمیم نگرفتم که رابطهام را با شوهرم به کجا برسانم».
در جواب این سؤال که آیا در کمپ شاهد خشونت هم بوده، گفت: «زیاد شنیدم ولی غیر از خودم در نزدیکی خودمان چیزی ندیدهام. ولی میبینم بسیاری از مردها روی لباس پوشیدن زنها در کمپ توجه زیادی میکنند. بهویژه اگر در کمپ پسرهای مجرد باشند. من خودم شاهد بودم که یک آقای اهل آلبانی به یک خانم آلبانی که لباس راحتی پوشیده بود، اعتراض کرد که این چه وضعی است. آن خانم توجه نکرد ولی یکی دو روز بعد، مورد متلک و آزار قرار گرفت. بعد از آن دیگر خبر ندارم چون مدتی است از کمپ ما رفتهاند».
مهدیه، ۱۹ ساله، متأهل و افغانستانی که تقریباً همه زندگیاش را در ایران گذرانده است، ۱۵ ماه است به همراه همسرش از راههای ترکیه، یونان و بعد راههای دیگر که مسیر سختی بوده، وارد آلمان شدهاند. ۹ ماه را در کمپ بودهاند و طی چند ماه گذشته توانستهاند خانهای بگیرند و در آن زندگی کنند. او به کلاس زبان میرود.
وی در رابطه با تجربه خشونت خانوادگی میگوید در حال حاضر زندگی راحتی با همسرش دارد. ولی زمانی که در ایران بودند، همسرش به محیط و به مردهای ایرانی و غیر ایرانی اطمینان نداشت. برای همین در ایران به او اجازه درس خواندن نداده بود. او و همسرش خاطرهی بسیار بدی از مراجعه به پلیس ایران و شکایت دارند. چراکه آنها را زیر فشار قرار میدادند و عملاً رشوه میخواستند که بتوانند کارشان را انجام دهند. برای همین همسرش نسبت به محیط ایران بسیار بدبین و نسبت به مردهایی که در ایران بودند بسیار بدبینتر بوده. از آنجایی که زمانی که در ایران بودند سنشان کم بوده، زیاد در این مسائل دخالت نمیکرده است.
در رابطه با آزار جنسی مردان در کمپ میگوید: «۹ ماهی که در کمپ بودیم مسائل جدی عمومی داشتیم؛ که موجب نارضایتی من بود، از جمله حمام مشترک، دستشویی مشترک که علاوه بر کثیفی و درهم و برهم بودن، باعث معذب بودن زیاد من میشد. مردان تنها ما را مورد مزاحمت قرار میدادند. موقعی که میفهمیدند متأهل هستیم، کمی ما را آرامتر میگذاشتند ولی طوری نبود که از مزاحمتها و نگاههای آنها در امان باشیم. من از طرف مردها چه در ایران و چه در اینجا مورد مزاحمت قرار میگرفتم. در ایران نوع دیگری بود. سعی میکردند به نوع دیگری از من سوءاستفاده بکنند که من جلویش را میگرفتم. اینجا طور دیگری است آدم از نگاهها میفهمد».
او درباره احساسش از بودن در آلمان میگوید: «خیلی راحتم هم میتوانم درس بخوانم هم میتوانم کلاس زبان بروم. آنطور که خودم دلم میخواهد راه بروم، تنهایی بروم بیرون و کسی کاری به کارم ندارد. شوهرم هم از آنجایی که محیط را امن میداند عملاً در کارهای من دخالت نمیکند. در دورهها و امکاناتی که هست شرکت میکنم. احساس میکنم آرامش و مسائل خاص خودم را دارم. با وجودی که خیلی وقت هست که منتظر جواب پناهندگی هستم ولی زیاد عصبیام نمیکند. آرامش درونیام با این سن و سالم، فکر میکنم خیلی بیشتر شده. این احساس را در خودم دارم که درس بخوانم و ادامه بدهم و یک شغلی را در اینجا برای خودم دست و پا کنم. بیتردید میگویم خیلی خوشحالم که از ایران خارج شدهام، آن محیط را ترک کردم و به آلمان آمدم».
خانم شاه گل، ۳۰ ساله، مجرد، اهل افغانستان، دارای تحصیلات عالی، علت پناهندگیاش را فعالیتهای سیاسی در افغانستان میداند. به همین خاطر با کمکهایی مستقیماً از افغانستان به آلمان آمده و مجبور به طی مسیری طولانی و سخت نبوده است.
او میگوید: «من تقاضای پناهندگیام به خاطر روشن بودن خیلی جدیِ مسئله، زود قبول شد و الآن قبولی پناهنده هستم. ولی از آنجایی که هنوز خانهی مناسب پیدا نکردم، در همان کمپ زندگی میکنم. شاید به این خاطر که من از همان ابتدا، به خاطر مجرد بودن در یک کمپ زنان تقسیم شدم و در آنجا اتاق تنها داشتم و از وضع خودم بسیار راضی هستم.»
به گفته وی به لحاظ خشونت جنسیتی، در طول این مدت، مشکل عجیبی در کمپ به وجود نیامده است به این خاطر که همهی کارها را خودمان انجام میدادیم. او ادامه میدهد: «عملاً من چیزی شبیه یک آپارتمان کوچک در آن کمپ داشتم و همهی کارهایم را خودم انجام میدادم. مسئله پخت و پز، غذا، حمام و آشپزخانه من در همان اتاق بود؛ و به همین دلیل مشکل خاصی نداشتم؛ و با زنهای دیگر در کمپ هم خوب بودم». درباره مشاهداتش از خشونت جنسیتی در کمپهای دیگر میگوید: «با شرایط بد دیگر پناهندگان آشنا هستم. از آنها در کمپهای دیگر و وضعیت گاه نامساعدشان خبر دارم. من میدانم که در بسیاری از کمپها، فشارهای جنسیتی بر روی زنان هست. از فشارها بر زنان افغانستانی مطلع هستم. ولی نسبت به دلایلی که خیلی زیاد است، من هم وارد جزئیاتش نمیتوانم بشوم. آنها این مسائل را در سطح خودشان نگه میدارند. به نظرم میآید با چند نفرشان که صحبت کردم بعد از مدتی اینها مسئله را احیاناً در یک سطح محدودی، علنی خواهند کرد.»
او میگوید از موقعی که به آلمان آمده است، نسبت به افغانستان بسیار راحتتر زندگی میکند: «میتوانم بگویم زمانی که در افغانستان بودم در موقعیتی بودم که نسبت به زنان دیگر راحتتر بودم. ولی الان که به آن فکر میکنم، محدودیتهای من آنجا بسیار زیاد بود».
* مصراعی از غزل راحله یار شاعر مهاجر افغانستانی در آلمان با عنوان «مرا با کودکم در کشتی بی ناخدا کشتند» که به وضعیت تبعیضآمیز زنان افغانستان در افغانستان و در غربت اشاره دارد:
ترا ای مهربان! با خنجر تیز ریا کشتند مرا چون برگ پاییزی، به توفان جفا کشتند
ترا همچون کنیزک در حرم کردند زندانی مرا آواره اینجا بی حبیب و آشنا کشتند
ترا در بین مردم سرزنشها ناروا کردند مرا در محضر بیگانه با تیر از قفا کشتند
ترا با ضربت شــلاق و مشت و برچه کوبیدند مرا در خانـه مـــردم همانند گدا کشتند
ترا گر لب فروبستند و انگشت تو ببریدند مرا با زهرچشم و نیشخند و ناسزا کشتند
ترا گر لقمه نانی ز کف با زور بربودند مرا با لقمه خیرات و درد بیدوا کشتند
ترا با دخترت از درب مکتب بی گنه راندند مرا با کودکم در کشتی بی ناخدا کشتند
ترا گر در میان جمع بر سر سنگ کـــوبیدند مرا در دشت تنهایی ز چشم تو جدا کشتند
ترا با حکم صحرای گر آنجا دست ببریدند مرا با دست و پا و گوش بسته بیصدا کشتند