صدای فریده
خشونت بس: فریده، دختر سوم و فرزند آخر خانواده است. پدرش بنا است و مادرش خانهدار، ولی اوقات بیکاری خود را در زیرزمین خانه مشغول خیاطی است. مادر فریده خیلی از زندگی ساده و بیدردسرش مینالد و دائم به شوهرش غر میزند که چرا شغل بهتری ندارد و چرا وضعیت مالی خوبی ندارد. آنها در شهر مشهد زندگی میکنند. مادر فریده بااینکه خیلی قدیمی نیست، اما افکارش بسیار قدیمی است. او دخترانش را در سن بسیار پائین شوهر داده است.
فرزانه، خواهر بزرگ فریده که نوزده سال دارد صاحب یک پسر چهارساله است و فریبا خواهر دیگرش که 17 سال دارد صاحب دو فرزند است و هیچکدام هم از زندگیشان راضی نیستند؛ چون هردوی آنها ازدواج ناخواستهای داشتند.
حالا فریده 16 سال دارد و 2 بار طلاق گرفته است. فریده در 14 سالگی با یکی از اقوام شوهرعمهاش عقد کرد و بعد از یک سال متوجه شد شوهرش معتاد است و طلاق گرفت. بعد از 3 ماه با یکی از اقوام پدرش که مردی متأهل بود و یک دختر 4 ساله داشت و حدود 4 ماه بود که از همسرش جدا شده بود، ازدواج کرد. فریده که فقط 15 سال داشت و خودش هنوز بچه بود باید مادر یک کودک دیگر میبود. او در تهران زندگی میکرد و به قول مادرش بسیار خوشبخت بود، چون شوهر فریده یک افسر نیروی انتظامی بود و کار و درآمد ثابت داشت و همچنین یک ماشین داشت و مهمتر از همه در تهران زندگی میکرد.
بعد از 7 ماه فریده متوجه تلفنهای مشکوک شوهرش شد و گاهی هم دیر آمدن او به منزل؛ اما او دائم بهانه میآورد و میگفت مأموریت بودم. یک روز که فریده دختر شوهرش را به پارک برده بود، وقتی برگشت، شوهر خود را با زنی در خانه دید و خیلی متعجب و وحشتزده شد. از شوهرش توضیح خواست و او گفت همسر اولم هست و خیلی پشیمان هستم که از او جداشدهام، چون من از او یک بچه دارم و میخواهم دوباره رجوع کنم؛ اما تو هم میتوانی زندگی کنی. فریده وحشتزده و ناراحت شبانه بهطرف مشهد حرکت کرد و بعد از چند ماه طلاق گرفت و حالا باز به اصرار مادرش با شوهر سابقش ازدواج کرده …