سکوت می‌کنم…

خشونت بس: یکی از زیان‌های جامعه پدرسالار علاوه بر کهتری زنان، ستم به مردان نیز است. زمانی که مرد نقش نان‌آوری در خانه را بر عهده می‌گیرد، فشار اقتصادی دوچندانی بر او وارد می‌شود. زنان و مردان در جامعه پدرسالار و در جامعه‌ای که تضاد طبقاتی در آن حکم‌فرما است خسته و کلافه‌اند. زن با مردی مواجه است که شب‌ها خسته و بی‌حال به خانه می‌آید. بچه‌هایی که تمام دغدغه‌هایشان پول است و احساس پوچی. این بار با خانمی مصاحبه کرده‌ایم که احساس عدم اطمینان از آینده خود دارد و در خانه خویش تنها است:

از خودتان بگویید:

من ۴۲ سال دارم، معلم هستم و دو پسر دارم. شاگردانم را خیلی دوست دارم، از بچه‌های خودم بیش‌تر. با شوهرم به‌صورت سنتی آشنا شدم. خانواده‌ها ما را با هم آشنا کردند.

زندگی شما قبل و بعد از ازدواج چه تفاوتی کرد؟

زندگی‌ام قبل و بعد از ازدواج خوب بود اما ذهنیتی که داشتم برآورده نشد. فکر می‌کردم موفق‌تر باشیم. شوهرم ریسک‌پذیر بود و این معیار موردعلاقه من بود. اما بعد از ازدواج بعد از اینکه یکی دو بار ورشکسته شد، ریسک‌پذیری خود را از دست داد.

چه شد که به تهران آمدید؟

پسرم مریض بود، برای درمان او به تهران آمدیم و اکنون می‌خواهیم برگردیم. شوهرم تهران را دوست ندارد. شلوغ و کثیف است. من بعد از ازدواج، ادامه تحصیل دادم و وارد بازار کار شدم. شوهرم با این مسئله مشکلی ندارد. با اینکه من تحصیلات بیش‌تری از شوهرم دارم؛ او با این مسئله مشکلی ندارد.

چقدر در کار خانه به شما کمک می‌کند؟

در کار خانه همکاری ندارد. کار خانه و کار بیرون و خرید همه با من است و فشار زیادی روی من است. زمانی که خسته به خانه می‌آید انگار مهمان است. دلم نمی‌آید به او کاری بگویم. پسرهایم هم همین‌طور هستند. الگوی آن‌ها پدرشان است. او که کاری انجام نمی‌دهد آن‌ها هم تکرار می‌کنند. آن‌ها نوجوان هستند. البته پدرشان کارهای خودش را خودش انجام می‌دهد اما کارهای آن‌ها بر عهده من است. خودش ناراحت می‌شود کارهای من را می‌بیند و می‌گوید کاش ما پولدار بودیم و شما این‌قدر سختی نمی‌کشیدی.

شوهرتان را دوست دارید؟

به او عادت کردم. شاید هم دوستش داشته باشم. تا به حال کتک‌کاری نداشتیم البته، چون برنامه‌ریزی برای کار ندارد و پول زیادی به دوستان و اطرافیان می‌دهد و ما را فراموش می‌کند و نه نمی‌تواند بگوید و مشکل اصلی او در زندگی که موفق نبوده است این است که نه نمی‌تواند بگوید، یک‌بار سر این موضوع با هم دعوا کردیم و نزدیک بود مرا بزند که پشیمان شد.

چقدر احساس امنیت در خانه دارید؟

بیش‌تر احساس عدم امنیت من نسبت به پسرهایم است. چند بار به همسرم گفتم بخشی از خانه را به نام من کن چون برای خرید خانه از درآمد من هم استفاده شد اما رویش نمی‌شود که این کار را بکند. اول‌ها خیلی برایم مهم نبود اما دو سه سال است که برایم مهم است. رفتار پسرهایم موجب شده این ترس را داشته باشم. احساس می‌کنم پسرهایم قدرشناس نیستند. شاید چون پسرهایم بزرگ‌تر شده‌اند قلدرتر شده‌اند این‌طور شده است. من طلا و پس‌انداز ندارم و نگرانم. به شوهرم که می‌گویم می‌گوید ما وقت داریم، اما ته دلش راضی نیست. نگران حرف مردم است که دوست ندارد چیزی به نام من باشد، می‌گوید اگر کسی نداند؛ باشد. من حرف کوچکی که بزنم چون تن صدایش خیلی بلند است، به خاطر آرامش خودم و خانه سکوت می‌کنم. با خودم می‌گویم شاید در زمان نامناسبی این حرف را به او مطرح کرده‌ام یا شاید خسته است. به همین دلیل منم سکوت می‌کنم. او می‌گوید تن صدایش عادی است، این وسیله دفاعی او است. منم سکوت می‌کنم. در ذهن خودم اما ناراحتم که نتوانسته‌ام حرفم را بزنم. من در ذهنم تقصیر را می‌اندازم گردن خودم. درنتیجه فاصله‌های ما بیش‌تر می‌شود و کم‌تر حرف می‌زنیم و خودم را با تلگرام و… سرگرم می‌کنم. شوهرم مردم را به ما ترجیح می‌دهد، ترجیح می‌دهد ما خودمان را زجر بدهیم تا دیگران ندانند ما نیاز مالی داریم، به همین دلیل من همیشه باید امور مالی را پیگیری کنم. او اگر پولی دست کسی داشته باشد من پیگیری می‌کنم چون او نمی‌تواند پول‌ها را از دیگران بگیرد. او باید خودش کارهایش را انجام دهد، اما استرس‌های کار را همواره در خانه به ما منتقل می‌کند. حتی پسر کوچکمان از قسط‌ها و وام‌ها خبر دارد چون نگرانی‌اش را منتقل می‌کند. همیشه بدبین و منفی‌باف است. من خودم پیگیری‌ها را انجام می‌دهم و پول‌ها را از این و آن می‌گیرم. او همیشه زن زن می‌کند، این‌که پول نباید دست زن باشد یا چیزی دست زن باشد، در حالی که پیگیری‌های مالی با من است. زن.

رابطه خانواده شوهرتان با شما چطور است؟

آن‌ها خیلی مرا دوست دارند. ولی دخالت هم دارند. مثلا در جمع مدام می‌گویند در بین پسرانمان این پسر ما از همه زن ذلیل‌تر است. نمی‌دانم چرا. بارها این امر را تکرار کرده‌اند. من اوایل می‌خندیدم اما دیگر خسته شدم. من به شوهرم می‌گویم هرچه اضافه‌تر نسبت به شوهرهای دیگر برای من انجام دادی، حرام من است. به خواهر شوهرم هم چند وقت پیش گفتم که شما بارها به من این را می‌گویید، خواهر شوهرم به من گفت خانه شما کابینت دارد و مدل خانه‌تان را عوض می‌کنید، برادرمان خیلی به حرف تو گوش می‌دهد. من گفتم من از حقوقم برای این زندگی خرج می‌کنم. آن‌ها می‌گفتند یک‌دفعه هم تو را نزده است پس زن‌ذلیل است. اما از وقتی‌که من مخالفت کردم دیگر نگفتند.

بزرگ‌ترین آرزوی شما چیست؟

می‌خواهم استرس و فشار اقتصادی من کم‌تر شود. ذهنیتم نسبت به بچه‌ها بهتر شود. پسر کوچکم یک‌بار با عصبانیت آمد خانه از او که علت را جویا شدم گفت در مدرسه دعا کردم تا خودم پیر می‌شوم مادر و پدرم نمیرند. من گفتم کار خوبی کردی، اما گفت نه، من پیر شوم و شما هم نمیرید پس این خانه چه زمانی به من برسد؟ آن موقع ۹ سال داشت. من تا دو روز غمگین بودم اما به همسرم که گفتم گفت خیلی خوب است که پسرمان باعرضه است و مادی است. من پسر بزرگم را یک‌بار فرستادم ترکیه، یک‌بار فرستادم کربلا هرچقدر پول داشته باشم به او می‌دهم تا آرامش داشته باشد، درحالی‌که خودم پول سفر ندارم، حال اگر به او نه بگویم از من متنفر می‌شود. من امید به زندگی‌ام خیلی کم شده است. احساس می‌کنم اگر شوهرم نباشد بچه‌ها ممکن است به خاطر مادیات هر کاری انجام دهند. شوهرم هم‌زمانی که پولی دست کسی دارد نمی‌گیرد که فرد ناراحت نشود حتی مستاجر خانه. درحالی‌که ما خودمان نیاز داریم. من یک حساب جدا هم ندارم. هیچ پس‌اندازی ندارم. اما قسط ماشینی که زیر پای شوهرم است را من داده‌ام. پسر بزرگم گاهی می‌گوید کاش پدرم بمیرد تا من بتوانم خانه را بفروشم و به خارج بروم.

مشکل پسرتان چه بود که به تهران آمدید؟

پسرم از لحاظ روحی خود را ترنس می‌داند. این برای ما جا نیفتاده است که پسرم می‌خواهد دختر باشد. زمانی که او را به روان‌پزشک بردیم روان‌پزشک به من گفت شما بیش از اندازه برای پسرتان وقت گذاشته‌اید، بگذارید هر طور می‌خواهد باشد. باید چیزی برای خودتان داشته باشید، چیزی را به نام خود کنید که پشتیبانی داشته باشید، نمی‌دانم به دکتر چه گفته است که این را به من گفت. دکتر به من گفت شما هم پیش من بیایید برای درمان خودتان اما من نرفتم. هزینه‌هایش بالا بود.

از چه صفتی برای خودتان استفاده می‌کنید؟

بیش از اندازه فداکارم. دوست دارم بتوانم بدون استرس و داد و هوار حرف بزنم. دوست دارم دیگران هم مرا ببیند و حرف مرا بشنوند. من سردردهای شدیدی دارم.

اگر کسی بخواهد به شما کمک کند چه‌کار می‌تواند بکند؟

دوست داشتم روشی بود یا کسی بود که به من کمک می‌کرد اضطراب و نگرانی خودم را کنترل کنم، کاش می‌شد یاد بگیرم نه بگویم، یاد بگیرم به فکر خودم هم باشم.

چقدر با خانواده جمع می‌شوید؟

شوهرم همیشه پای تلویزیون است. حرف نمی‌زند. منم حرف نمی‌زنم. شوهرم بیرون نمی‌رود؛ مگر طبیعت. خرید و سینما هیچ‌وقت نرفتیم. شوهرم دوست دارد تنها باشد. اوایل مشکلی نداشتم اما الان خسته شده‌ام. چون کارش جوشکاری است همیشه دست و صورتش سوخته است، کلاه و دستکش استفاده نمی‌کند. یک‌بار رفته بودیم دم چشمه، همه شاد بودیم، دیدم پسر کوچکم در چادر گریه می‌کند، گفتم چه شده، گفت ببین پدرم اینجا دراز کشیده بدنش سوخته است. پاهای پدرم لاغر و سوخته است. اما عمویم تنها پشت لپ‌تاپ می‌نشیند و تایپ می‌کند و میلیاردی درمی‌آورد اما پدر من باید برود روی آهن و جوشکاری.

ممنون که وقت خودتان را در اختیار ما قرار دادید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *