خشونت جنسی در عراق: چالش‌هایی برای سیاست فراملی فمینیستی (۱)

‏خشونت بس: نادیه العلی مدیر گروه مطالعات جنسیت دانشگاه سواس- دانشگاه لندن است. نادیه نمونه‌ای بسیار عالی از تلفیق فمینیسم اکتیویستی و دانشگاهی است. او که عراقی آلمانی است علاوه بر این‌که از مؤسسان سازمانی ضد جنگ است، تحقیقات گسترده و فراوانی درباره‌ی جنگ در عراق نیز انجام داده است. بخش اول مقاله وی «خشونت جنسی در عراق: چالش‌هایی برای سیاست فراملی» را در ادامه می‌خوانید:

نادیه العلی
نادیه العلی

چکیده: این مقاله خشونت‌های جنسی داعش در عراق علیه زنان، خصوصاً زنان ایزدی را در بستر سابقه تاریخی خشونت جنسی و جنسیت‌مبنایِ گسترده‌تر مورد بحث قرار می‌دهد. مقاله همچنین به مباحثات فمینیستی در مورد چگونگی رویکرد و تحلیل خشونت ‏جنسی و به‌صورت وسیع‌تر خشونت جنسیت‌مبنا‌ به‌ویژه در عراق و به‌صورت کلی‌تر در خاورمیانه ورود می‌کند. من با به رسمیت شناختن اهمیت موقعیت‌‏مندی[1]، استدلالم را علیه مواضع دوگانه و در راستای نیاز به نگاه کردن به هر دو شکل ساختاری کلان قدرت مربوط به امپریالیسم، نئولیبرالیسم و جهانی‌شدن از یک‌سو، و نمودهای بومی پدرسالاری، تفاسیر مذهبی و رویه‌ها و هنجارهای فرهنگی از سوی دیگر ارائه می‌کنم. در پایان، مقاله‌ی حاضر این مسئله را مورد بررسی قرار می‌دهد که همبستگی فمینیستی فراملیتی در ارتباط با خشونت جنسی داعش در عراق چه شکلی خواهد داشت.

مقدمه

رخدادهای اخیر در عراق، در همسایگی آن در سوریه و نقاط دیگر در منطقه که دولت خودخوانده‌ی اسلامی (که با نام داعش نیز شناخته می‌شود) بر آنها تسلط دارد، به وضوح مرزهای قساوت‌های غیرانسانی را پشت سر گذاشته است. روایت‌های بازماندگان خشونت جنسی به دست داعش، فراتر از هولناک است. با این حال، خشونت جنسی، به صورتی که امروزه شاهد آنیم، در خلأ اتفاق نیفتاده، بلکه زنان و مردان عراقی در دوران پیش از حمله به عراق نیز مانند دوره‌ی پس از آن با خشونت جنسی و به طور گسترده‌تر خشونت جنسیت‌مبنا‌[2] مواجه بوده‌اند. بدون این‌که بخواهم قتل‌عام و خشونت‌هایی که داعش مرتکب شده را کم‌اهمیت نشان دهم، چندی است در مورد علاقه‏ و توجه کم و محدودی که توسط رسانه‌ها، سیاست‌گذاران و عموم مردم در ارتباط با تداوم خشونت جنسی و جنسیت‌مبنا‌ در عراق امروزه، و بلکه حتی پیش از پیدایش داعش در عراق ابراز شده، احساس پریشانی و اضطراب می‌کنم. چنان‌که محققان فمینیست مانند سینتیا انلو[3] (1987، 1990، 2000)، سینتیا کاکبرن[4] (1999، 2004،2007) و انیک.تی.آر.ویبن[5] (2004، 2011) و برخی دیگر استدلال کرده‌اند، ما نیاز داریم تسلسل خشونت را پیش و پس از درگیری‌ها و جنگ‌ها و از سطح شخصی/خانگی تا سطح بین‌المللی تشخیص دهیم. به طور عینی‌تر، مرتکبان خشونت جنسی و جنسیتی طیفی گسترده را در عراق تشکیل می‌دهند؛ از آن جمله شبه‌نظامیان متصل به حکومت عراق و دیگر احزاب سیاسی، گروه‌های شورشی مختلف که علیه حکومت و اشغال‌گران پیشین می‌جنگیدند، باندهای تبهکاری، اعضای خانواده و همچنین نیروهای اشغال‌گ که تا همین سال‌های اخیر هم حضور داشتند.

پریشانی و اضطراب من از عدم قطعیت فزاینده در تاکتیک‌ها و استراتژی‌های فمینیستی در این موقعیت بحرانی تاریخی نیز ناشی می‌شود. برای من بسیار سخت بوده که تصمیم بگیرم همبستگی فراملی فمینیستی، در وضعیتی که بسیاری فمینیست‌های عراقی و مقاومت کُردها در مقابل داعش که در رُژاوا (شمال سوریه) و در جاهای دیگر در منطقه می‌جنگند، درخواست مداخله نظامی به صورت حملات هوایی را داده‌اند، چگونه باید باشد. من که به شدت علیه این ایده که مداخله‌ی نظامی در بستر حمله به عراق در سال 2003 و اشغال متعاقب آن می‌تواند آزادی زنان را همراه داشته باشد، استدلال کرده‌ام (العلی و پرات[6]، 2003)، صورت‌بندی و بیان همان موضع شفاف در مباحثات مربوط به حملات هوایی هدفمند در رژاوا (کردستان غربی، شمال سوریه) و به صورت گسترده‌تر در سوریه را غیرممکن می‌دانم؛ وضعیتی که در آن واکنش‌های من نسبت به موقعیت پیشین با قطعیت کمتر و بسیار درهم بوده است.

در ادامه، استدلال خواهم کرد که مهم است اشکالِ حادِ خشونت جنسی در ارتباط با داعش را تاریخی کنم و آن را در بافتارش[7] ببینیم، نه به منظور کوچک شماردن ابعاد و پیامدهای آسیب‌زننده آن، بلکه برای عمیق‌تر کردن فهم‏مان در مورد ریشه‌ها، وضعیت و راه‌های مقابله با آن. من با این مقاله قصد دارم در مباحثات فمینیستی اخیر در مورد این‌که چگونه باید با خشونت جنسی در خاورمیانه برخورد کرد و آن را توضیح داد، ورود کنم و در عین حال به شیوه‌های مختلفی که خشونت جنسی از آن طریق به ابزاری در دست طیفی از هیئت‌ها و بازیگران سیاسی تبدیل شده است، توجه ‏کنم. در سطح گسترده‌تر، هدف من این است که در مباحث در مورد چالش‌های سیاست‏ فراملی فمینیستی مشارکت کنم و چیزی به آن بیافزایم.

این مقاله بر مبنای تحقیقات جاری من در مورد مفاهیم جنسیتی در دیکتاتوری حزب بعث، جنگ، حمله، اشغال، نظامی‌گری و افراطی‌گری اسلامی در عراق مرکزی و جنوبی و اقلیم کردستان عراق (اقلیم) است. در طول 15 سال گذشته قصد داشته‌ام که هنجارها و روابط جنسیتی در عراق، اقلیم کردستان و دیازپورا را ثبت و تحلیل کنم. بدین منظور هم در مشاهدات، فعالانه شرکت داشته‌ام و هم این‌که تا کنون عمدتاً با زنان عراقی و همچنین با تعدادی از مردان مصاحبه کرده‌ام. در این مقاله من هم از مطالبی که پیش از این چاپ شده (العلی 2007، العلی و پرات 2009) و هم متون اولیه‌ی چاپ ‏نشده و تجربی که اخیراً از طریق مصاحبه‌های غیررسمی با فعالان حقوق زنان ساکن بغداد، اَمان، اربیل، سلیمانیه و لندن، گردآوری شده‌اند، بهره خواهم ‏برد. در ادامه، پیش از پرداختن به جنایت‌های مرتبط با داعش، خشونت جنسی را مورد بحث قرار می‌دهم و این‌که چگونه ابزاری شده است و/ یا در زمان رژیم بعث و در دوره‌ی پس از جنگ مورد بی‌توجهی قرار گرفته است. به هر روی، من کار را با بررسی و تأمل در مورد اهمیت موقعیت‌‏مندی هنگام پرداختن به مسئله‌ی خشونت جنسی در عراق آغاز و مقاله را با اشاره به چالش‌های صورت‌بندی و بیان یک سیاست منسجم فراملی فمینیستی و هم‌بستگی در این لحظه حساس تاریخی، تمام می‌کنم.

موقعیت‌‏مندی متقاطع[8]

من اغلب هنگام صحبت در مورد خشونت جنسی در عراق با این مسئله‌ی بغرنج مواجه بوده‌ام. خشونت جنسی شایع است. هیچ شکی در آن نیست. با این حال، ابزاری کردن سیاسی خشونت جنسی نیز گسترده است و اغلب هم در وسعت و هم در خطرات آن حساسیت‌زایی و اغراق شده‏ است. از این ابزار برای دیگری ساختن و محروم کردن افراد از خصائص انسانی استفاده می‌شود، چه در رابطه با درگیری‌های میان مذاهب، روابط متقلبانه و پیچیده میان رهبران سیاسی غرب و خاورمیانه، یا اهریمن ساختن از پناهجویان و مهاجران. برای مثال، بعضی از ما که در اروپا زندگی می‌کنیم با مباحثات وسواس گونه در مورد جرایم ناموسی در سیاست‌های مهاجرتی اروپا آشنایی داریم. بدون شک، جرایم ناموسی و قتل‌ها یک مشکل جدی هستند، خصوصاً در رابطه با مناطق کُردنشین و دیازپورا در اروپا (علی نیا‏[9]، 2012؛ بغیکانی[10]، 2005، 2010؛ مجاب[11] 2001، 2003). با این حال روایت‌های رسانه‌ای و سیاستی در مورد جرایم ناموسی اغلب به طرزی باورنکردنی ذات‌گرایانه و با زدن داغ ننگ و سرسری گذشتن از کنار انواع وضعیت‌های پیچیده همراه هستند. مباحثات اخیر در مورد آزار جنسی زنان در جشن سال نو در کلن توسط کسانی که به نظر ‌می‌رسید اغلب مهاجران و پناهجویان خاورمیانه‌ای و شمال آفریقایی باشند، دشواری پرداختن به خشونت جنسی و نژادپرستی به صورت هم‌زمان را آشکار کرده است.

گفتمان‌ها در مورد خشونت جنسی اغلب به عنوان بخشی از گفتمان‌های فرهنگ‌گرای نژادپرستانه و مذهبی تنظیم می‌شوند: جایی که فرهنگِ «وحشیانه» آنها ذاتاً متفاوت با فرهنگ متمدن ما است، و آن جا که این تفاوت بیشتر و شدیدتر نشان داده می‌شود در مسئله‌ی بدن زنان و برخوردها در سکسوالیته‌های نادگرجنس‏گراهنجار[12] است. من با ارزیابی لیلا ابولغد (2013) در کتاب آیا زنان مسلمان نیازی به رهایی بخشی دارند؟ موافقم که مقصر دانستن فرهنگ، «تنها به معنای بی‌معنی کردن فرهنگ‏ها، تهی‌کردن نظام‌های اخلاقی از پیچیدگی‌شان و پنهان کردن مداخلات اجتماعی و سیاسی که هیچ جامعه‌ای را از آن راه گریزی نیست، نبوده؛ بلکه به معنای پاک کردن تاریخ است» (ابولغد، 2012:136). من همچنین با ابولغد در این مورد موافقم که آن چه اغلب در مباحثات نادیده گرفته ‌می‌شود شناسایی تغییر و تحولات تاریخی پویا و اقتصادِ سیاسی‌های خاصی است که بر زنان، مردان، خانواده‌ها و زندگی روزمره‌ی همه‌ی جوامع تاثیر می‌گذارد (همان).

در کار مشترک قدیمی‌تر خود با نیکولا پرات (2009) که با عنوان چه نوع آزادی؟ زنان و اشغال عراق منتشر شد، ما در مورد این بحث کردیم که از زمان سقوط رژیم بعث در سال 2003 چه بر سر زنان در عراق آمده ‌است؟ لفاظی‌های رسمی زنان عراقی را در صحنه‌ی مرکزی قرار داده‌اند، اما ما نشان دادیم که در واقعیت حقوق زنان و زندگی آنها، به نام دستورکارهای سیاسی رقیب مورد استثمار قرار گرفته است. ما همچنین سعی کردیم این دید گسترده -حتی میان برخی فعالان صلح و ضدجنگ پیشرو- را به چالش بکشیم که امری ذاتی در فرهنگ مسلمانان، خاورمیانه‌ای‌ها و عراقی‌ها، در تشدید خشونت و نقض سیستماتیک حقوق زنان مسئول است. ما استدلال کردیم که اسلام یا «فرهنگ» نبود که زنان عراقی را به درون خانه‌هایشان کشاند. در عوض، ما شرایط اجتماعی اقتصادی سیاسی واقعی که به سرعت در حال تغییر بود را در کنار طیفی از عوامل ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی مقصر می‌دانیم (العلی و پرات، 2009).

طی سال‏های گذشته، من زمان و انرژی زیادی را به عنوان یک فرد دانشگاهی و به عنوان یک کنشگر صرف بحث و استدلال علیه «فرهنگی‌کردن» مسائل مرتبط با جنسیت -به‏ ویژه در ارتباط با خشونت جنسیت‌مبنا‌ در وضعیت عراق- کرده‌ام. سال‌ها من احساس می‌کردم باید بگویم و بنویسم: مسئله «فرهنگ آن‌ها» نیست، بلکه مسئله اقتصاد سیاسی است. مسئله دیکتاتوری‌های اقتدارگرا و تفاسیر و اقدامات پدرسالارانه محافظه‌کار است. مسئله مداخلات خارجی، حملات و سیاست‌های جنسیتی آن‌هاست (العلی، 2014). من نمونه‌ای را در تأیید اهمیت تقاطع مطرح کرده‌ام، بدین معنی که تلاش برای حقوق زنان با تلاش و مبارزه علیه نابرابری‌های دیگر، که در عراق معادلِ مبارزه با امپریالیسم، سیاست‌های نئولیبرالیسم، اقتدارگرایی و خصوصاً مذهب گرایی است، تقاطع پیدا می‌کند.

به دلیل سکونت در لندن، افکار فمینیستی من قطعاً با تلاش علیه نژادپرستی و اسلام هراسی نیز تقاطع پیدا می‌کند. در طی این سال‌ها سعی کرده‌ام در مورد نقض سیستماتیک حقوق بشر و حقوق زنان در عراق دفاعی برخورد نکنم. با این حال باید اعتراف کنم که شخصاً در تعهد مداوم خودم برای مبارزه با اسلام هراسی و نژادپرستی، احساس شکست می‌کنم و در این روند، گاهی اهمیت شکل‌هایی از خشونت جنسی و جنسیت‌مبنا‌، به حاشیه رانده‌شدگی سیاسیِ زنان و مردانی که در ایده‏آل‏های دگرجنس‏گراهنجار جا نمی‌افتند و همچنین رفتارهای اجتماعی شدیداً محافظه‌کارانه در مورد هنجارها و روابط جنسیتی را خوار شمرده‌ام.

و من این جا باید از موضع لیلا ابولغد در «آیا زنان مسلمان نیازی به رهایی‏بخشی دارند؟» فاصله بگیرم. در عین حال که با انتقاد وی در مورد استفاده و سوءاستفاده از درخواست برای حقوق زنان در بستر توجیه مداخلات نظامی و سیاست‌ها و رفتارها در مورد مهاجران موافقم، اما نمی‌توانیم این جا متوقف شویم. متواضعانه باید بگویم که این ایده‌ی یکی از دانشجویان پیشینم و فعال فمینیست از لبنان، لین هاشم، بود که زمانی که دوره فوق لیسانس خود را در مطالعات جنسیت با ما در دانشگاه سواس می‌گذراند، در موقعیت‌هایی بسیاری مأیوس شد: «چرا شما محققان فمینیست ساکنِ غرب در گفتمان‌های ضد اسلام‌هراسی و ضد شرق‏شناسانه‌ی خود گیر کرده‌اید؟ چرا به مقابله با شرق‏شناسی و امپریالیسم در برابر مقابله با نابرابری‌های محلی و منطقه‌ای از جمله آنهایی که با افراط‌گرایی مذهبی همراهند، ارجحیت می‌دهید؟» این سرخوردگی و ناامیدی وی متعاقباً توسط دانشجویان و دوستان متعدد دیگری که در فعالیت‌های فمینیستی در خاورمیانه فعال بودند، ابراز شد و اخیراً توسط لاما ابو عده[13] (2015) در «از ما بهتران: ضد امپریالیست در برابر کنشگر بومی» صورت‌بندی و بیان شده است. ابو عده با انتقاد شدید از دانشگاهیان ضد امپریالیست که عموماً در آمریکا ساکن‌اند و منتقد فمینیست‌ها و فعالان حقوق همجنسگرایان و ترنس‏ها و کوییرها (LGBTQ) در منطقه هستند، تابوشکنی می‌کند.

در عمل، آن چه که تنش اغلب به آن فروکاسته می‌شود، این مسئله است که آیا باید به سیاست‌های نواستعماری و امپریالیستی (خصوصاً آن‌هایی که به آمریکا و اسرائیل مرتبط‌اند) و همچنین به اقتصادهای نئولیبرال به عنوان عوامل ریشه‌ایِ نابرابری‌های جنسیت‌مبنا‌ و شیوه‌های سرکوب در خاورمیانه نگاه کنیم، و یا باید به فرهنگ‏های ملی و محلی و نمودهای بومیِ پدرسالاری نگاه کنیم. این مواضع مختلف در واکنش به مقاله‌ی مناقشه‏ برانگیز و مسئله‌مند[14] مونا الطحاوی[15] (2012) با عنوان «چرا آن‌ها از ما متنفرند» که در مجله‏ سیاست خارجی[16] در آوریل 2012 چاپ شد، شدت بسیار بیشتری پیدا کردند. چنان‌که پیش‌تر گفتم در مقاله مونا الطحاوی که در آن ظاهراً مردان خاورمیانه‌ای را به عنوان یک گروه بابت سرکوب و اقدامات تبعیض‌آمیز علیه زنان خاورمیانه‌ای به عنوان یک گروه سرزنش می‌کند، موارد بسیاری مسئله‏مند بودند (العلی، 2014). نویسندگان متعددی انتقادات بسیار خوبی ارائه کردند، که به بی‌عدالتی‌های ساختاری و ریشه‌دار تاریخی و شیوه‌های سرکوب، مانند استعمار، سرمایه‌داری، اقتدارگرایی، پدرسالاری و نئولیبرالیسم اشاره می‌کنند که بر تمامی زنان و مردان در منطقه تأثیر می‌گذارد (سیکالی و میکداشی[17]، 2012؛ مالک[18] 2012). با این حال، برخلاف ملاحظات خودم در مورد صورت‌بندی کلی، محتوا و لحن مقاله‌ی الطحاوی، بابت فقدان تلاش‌های جدی برای نگاه به داخل، نام بردن و روبه‌رو شدن با رفتارها، هنجارها، اقدامات و روابطی که نمی‌توانند به سادگی توسط الگوها، نیروها و روندهای خارجی و ساختاری، توضیح داده شوند پریشان و مضطرب هستم. من معتقدم که این رویکرد دوگانه- تمرکز بر رویکردها و کارکردهای فرهنگ پدرسالارانه از یک سو و سیاست‌های امپریالیستی و اقتصاد نئولیبرالی از سوی دیگر- کمکی نخواهد کرد و بیشتر بازتاب‌دهنده‌ی برخی موضع‌گیری‌های مشخص و اغلب واگرا است تا آن‌که واقعیات تجربی پیچیده‌ای که ما به عنوان کنشگران و دانشگاهیان با آن روبرو هستیم را بازتاب دهد.

واضح است که من نمی‌توانم از موقعیت‌‏مندی‏ و از مخاطبان خود فرار کنم؛ از این امر که در لندن ساکنم که این مسئله با مسئولیت‌ها و نقاط توجه و تأکید خاصی برایم همراه خواهد بود. با این وجود، به جای کمک به تابو کردن و مسکوت گذاشتنِ بیش از پیش خشونت جنسی و جنسیت‌مبنا‌ در درون سیاست داخلی عراق از یک سو، و گفتمان‌های فرهنگ‌زده‌ی ذات‌گرا و حساسیت‌زا از سوی دیگر، ما نیاز داریم که راه‌های متنوع و حقیقتاً متقاطعی را برای سخن گفتن از این خشونت‌ها پیدا کنیم. تلاش برای اجتناب از گیرافتادن در مکان و موقعیت‌‏مندی – هر قدر هم که این امور ممکن است با توجه به نقش‌های متعدد افراد، تعهدات فراملی و هویت‌های زمینه‌ای سیال باشند- نیازمند تاریخی کردن است تا از مفاهیم ذات‌گرایانه‌ی فرهنگ و هویت اجتناب شود. اما این تلاش لازم است به عوامل محلی و منطقه‌ای، هم‌دستی‌ها، ابراز و اقدامات مشخص پدرسالارانه در یک زمینه‌ی تاریخی خاص نیز توجه کند و من معتقدم که نیازمند درگیری انتقادی بنیادین با مردانگی نظا‌می‌شده و سایر گونه‌های نوظهور مردانگی است. در بافتار امروزه‌ی عراق، این تلاش به طور انضمامی معادلِ بازشناسی این مسئله است که اقدامات و سیاست‌های آمریکا و انگلیس که به حمله و اشغال مرتبطند، به از بین رفتن حقوق زنان و افزایش خشونت جنسی و جنسیت‌مبنا‌ کمک کرده است. در عین حال این تلاش به این مسئله نیز توجه کرده و آن را باز‌می‌شناسد که نمودهای محلیِ هنجارها و روابطِ جنسیتی پدرسالارانه‌ی نظا‌می‌شده و نئولیبرال در مناسبات و مبارزه بر سر قدرت در سطوح منطقه‌ای، (فرا) ملی و محلی و همچنین در رقابت‌های تاریخی بر سر منابع، فرهنگ‏ها و هویت‌ها نیز ریشه دارند. به طور قطع خشونت جنسیت‌مبنا‌ و جنسی به سادگی بعد از سال 2003 پدیدار نشد بلکه تاریخچه‌ای به قدمت رژیم بعث، که در سال 1968 به قدرت رسید و تا سال 2003 ادامه داشت و حتی پیش از شکل‌گیری عراق به عنوان یک کشور (افراطی[19]، 2012) دارد. ما باید به برخی دینامیسم‌های سیاسی و اقتصادی مرتبط با دولت اقلیم کردستان، به ویژه پس از سال 1991 نیز به دقت نگاه کنیم.

خشونت جنسی در رژیم بعث

دهه‌ی ‏اول رژیم بعث، به‌رغم ماهیت سرکوبگرانه‌اش، عموماً با ویژگی برنامه‌های سکولار و مدرن آن شناخته ‌می‌شود. تحصیل و مشارکت زنان در نیروی کار بخشی جدانشدنی از تلاش رژیم برای ساختن یک جمعیت مولد بود، جمعیتی که ‌می‌شد آن را از طریق سازوکارهای متمرکز یک دولت بسیار اقتدارگرا اداره کرد. من در جایی دیگر به تفصیل در مورد مداخله‌ی فعالانه‌ی دولت در به چالش کشیدن هنجارها و روابط جنسیتیِ غالب که عمدتاً معطوف به اقتصاد در حال گسترش و در جهت پاسخ دادن به نیازهای بازار کار بود، صحبت کرده‌ام (العلی، 2007). تحصیل زنان و مشارکت آن‌ها در نیروی کار به صورت فعالانه توسط دولت تشویق ‌می‌شد، دولت طی دهه‌های 1970 و 1980، مراقبت از کودکان به صورت رایگان و دیگر زیرساخت‌هایی را فراهم آورد که ورود زنان به نیروی کارِ در حال افزایش را تسهیل کند (همان). تحلیلی عمیق از 35 سال حکومت رژیم بعث توجه ما را به سیاست‌ها و رویکردهای متعارض و متغیر نسبت به زنان و جنسیت جلب می‌کند، که هر نوع ارزیابی تعمیم داده شده و اغلب ساده‌انگارانه را به چالش می‌کشد.

واضح است که زنان ساکن در مناطق شهری که اپوزیسیون سیاسی نبودند به وضوح از این سیاست‌های مدرنیزاسیون دولت بهره‌ی بسیار بیشتری بردند تا زنانِ در حومه‌ی شهرها، یا زنان اپوزیسیون که از در خطر بودن زندگی‌شان بیمناک بودند. گزارش‌ها و اظهارات شخصی زنان و مردان عراقی که اپوزیسیون رژیم بودند، نشان می‌دهد که خشونت جنسی جزئی جدایی‌ناپذیر از نظام هولناک شکنجه در زندان‌های عراق در دوره رژیم بعث بوده است (عفو بین‌الملل، 2005؛ العلی، 2007؛ دیده‌بان حقوق بشر، 2014). با این حال، به نظر ‌می‌رسد که موارد مستند بیشتری از زنانی که خشونت جنسی در زندان‌ها را تجربه کرده‌اند نسبت به مردان وجود دارد که این مسئله می‌تواند نتیجه داغ ننگِ اجتماعی شدیدتری باشد که به مردانی که خشونت جنسی، سوءاستفاده و تجاوز را تجربه کرده‌اند، تحمیل ‌می‌شود.

از دهه 1980 به بعد، در بافتار جنگ ایران و عراق و جنایات علیه مردم کُرد، از زنان به صورت فزاینده‌ای برای نشانه‌گذاری مرزهای میان باهمستان‌ها[20] و به دوش کشیدن بار سنگین آبرو و ناموس در جامعه‌ای که بیشتر و بیشتر در حال نظامی شدن بود، استفاده ‌می‌شد. وظایف میهن‌پرستانه‌ی زنان به تولید شهروندان وفادار عراقی و جنگجویان آینده تغییر پیدا کرد. بدن‏ آنان به تدریج به صحنه‌ی سیاست‌های ملی‌گرایانه و نبرد بدل شد (رُده[21]، 2010). در طول جنگ ایران و عراق (1980-1988) یک سری احکام حقوقی در راستای کنترل آزادی‌های زناشویی و تولیدمثلی زنان صادر شدند. در دسامبر 1982، شورای فرماندهی انقلاب (RCC) حکمی صادر کرد که زنان عراقی را از ازدواج با غیر عراقی‌ها منع می‌کرد و همچنین حکم دیگری که زنان عراقی را که با غیرعراقی‌ها ازدواج کرده بودند از انتقال پول و اموال به عنوان میراث به شوهرانشان منع می‌کرد (عمر، 1994: 63). مردان عراقی تشویق شده بودند که از زنان ایرانی‌شان طلاق بگیرند و در عین حال تشویق شده بودند که به عنوان بخشی از سیاست‌های عرب سازی در شمال با زنان کُرد ازدواج کنند. طی این مدت، زنان اسلام‏گرا و کُرد مورد شکنجه و خشونت جنسی قرار می‌گرفتند، که نه تنها قربانیان را تحقیر می‌کرد بلکه خویشاوندان مرد آن‌ها را هم «بی‌ناموس» می‌کرد (العلی، 2007: 168-169).

شناخته‌شده‌ترین قتل‌های سیستماتیک و همین‏طور آزارهای جنسی طی سال‌های 1987-1988 در عملیات انفال اتفاق افتاد، که به ظاهر ضد شورشی علیه مقاومت کردستان اما در واقع یک برنامه به دقت برنامه‌ریزی‏ و اجرا شده برای تصفیه نژادی بود که تخمین زده ‌می‌شود در آن 50 هزار تا 200 هزار نفر کشته شدند، که بیشتر آن‌ها مردان و پسران نوجوان بودند[22]. هزاران روستای کُردنشین به صورت سیستماتیک نابود شده و بیش از یک میلیون و نیمی از ساکنان آن‌ها به اردوگاه‌هایی بدون آب، برق یا فاضلاب تبعید شدند. دیگران نیز در راه خروج از روستاهایشان اعدام شدند. تحت رهبری علی حسن المجید، پسرعمو‏ی صدام حسین، عملیات انفال مشخصاً با سلاح‌های شیمیایی، مانند گاز خردل و اعصاب همراه بود که استفاده بلندمدت از این سلاح‌ها، اشکال مختلف سرطان، ناباروری و بیماری‌های ارثی ‌را به دنبال داشت. این مسئله فراتر از محدوده‌ی این مقاله است که اساساً وسعت و عمق خشونت جنسی علیه زنان کُرد در آن زمان را مورد بحث قرار دهد. چومآن‌هاردی[23] (2011) و همچنین کارن ملودوچ[24] (2009) به صورت عمیق در مورد تجربه‌ها و خاطرات زنان از انفال نوشته‌اند. کتاب تأثیرگذار هاردی «تجربه‌های جنسیتی نسل‌کشی: بازماندگان انفال در کردستان عراق» (2011) به سوءاستفاده‌ی جنسی سیستماتیک و از آن جمله به تجاوز به زنان در اردوگاه‌ها می‌پردازد. وی همچنین تأکید می‌کند که برخلاف حجم بالای مستندات و اسناد و منابع موجود، به جز پوشش رسانه‌ها درست پس از عملیات، انفال به شدت از طرف جامعه‌ی بین‌المللی ناشناخته باقی مانده است.

درحالی‌که وسیع‌ترین خشونت جنسی را تجاوز و سوءاستفاده‌ی سیستماتیک از زنان کُرد، چه به عنوان بخشی از عملیات انفال و چه به عنوان زندانیان سیاسی یا خویشاوندان فعالان مظنون به مخالف با دولت، تشکیل می‌دهد، اتفاقات مهم دیگر با شدت کمتری به ترس و هراس در میان مردم، خصوصاً در بغداد منجر شد. ننگین‌ترین آن‌ها جرایمی هستند که عدی[25]، پسر صدام حسین، مرتکب ‌می‌شد که برای لذت جنسی مرتباً زنان و دختران جوان عراقی را می‌دزدید و به آن‌ها تجاوز می‌کرد. زنان متعددی که در طول دهه‌ی گذشته با آن‌ها مصاحبه کرده‌ام به وضوح داستان‌های زنان جوانی که دزدیده شده بودند و ترس گسترده‌ای را که این اتفاقات در خانواده‌ها به وجود آورده بود، به خاطر می‌آوردند. برای نمونه، آلیا جی.، زنی از طبقه‌ی متوسط، که دوران نوجوانی و جوانی خود را در دهه 1980 1990 در بغداد گذرانده بود، از این‌که آزادی رفت‌وآمدش به دلیل ترس از عدی به شدت مختل شده بود، شکایت می‌کرد:

مادرم که در دهه 60 و 70 در بغداد بزرگ شده بود نسبت به زمانی که من و خواهرانم بزرگ ‌می‌شدیم آزادی بسیار بیشتری داشت. خانواده من کاملاً آزاد و راحت بودند، اما پدر و مادرم همیشه نسبت به این‌که ما توسط عدی یا یکی از همراهانش دیده شویم، نگران بودند. ما خانواده‌ای را ‌می‌شناختیم که دخترشان توسط عدی دزدیده و مورد تجاوز قرار گرفته بود. وحشتناک بود. خانواده بسیار حامی وی بودند، اما او هیچ‌وقت از این شرایط سخت به طور کامل بهبود نیافت و برچسب‌های مختلف و داغ ننگ را به خاطر آن تجربه کرد. بعد از آن‌که آن اتفاق افتاد، والدین من نسبت به ما بسیار سخت‌گیرتر شدند و ما اجازه نداشتیم خودمان به تنهایی بیرون برویم. پدرم همچنین نسبت به لباس‌هایی که می‌توانستیم بپوشیم سخت‌گیرتر شد.

عدی و شبه‌نظامیان بدنام او با موج قتل‏ کسانی که مظنون به کارگری جنسی بودند و قوادان در سال 2000 نیز مرتبط هستند. روایت‌های زنان عراقی متعددی که با آن‌ها صحبت کردم، که از ترس‏شان در زمانی که در مورد گردن زدن تعداد زیادی از زنان مظنون شنیده بودند به من گفتند، با محتوای گزارش عفو بین‌الملل در سال 2001 همخوانی دارد. در این گزارش آمده است:

در اکتبر ده‌ها زن متهم به روسپیگری را بدون هیچ روند قضایی در بغداد و دیگر شهرها سر بریدند. مردان مظنون به قوادی را نیز سر بریدند. این قتل‏ها بنا بر گزارشات در حضور نمایندگان حزب بعث و اتحادیه عمومی زنان عراقی[26] انجام ‌می‌شد. اعضای گروه شبه‌نظامی فداییان صدام[27] که توسط عدی صدام حسین در سال 1994 ایجاد شده بود، از شمشیر برای اعدام قربانیان در جلوی خانه‌هایشان استفاده می‌کردند. بنا بر گزارش‌ها، برخی قربانیان به دلایل سیاسی به قتل رسیدند.

طی دهه‌های 1980 و 1990، همچنان که رژیم هرچه بیشتر به خشونت از جمله خشونت جنسی پناه می‌بُرد تا جمعیتی که به مرور ناراضی ‌می‌شدند را تحت کنترل نگه دارد، فعالان حقوق بشر و حقوق زنان عراقی پراکنده در خارج از کشور، خصوصاً آن‌هایی که در انگلیس و آمریکا ساکن بودند، سعی کردند آگاهی را بالا ببرند و از میان سیاستمداران غربی و رسانه‌ها حمایت جلب کنند. لیلا جی، فعال حقوق زنان چپ‌گرای ساکن لندن به من گفت:

در طی و بعد از عملیات انفال علیه کُردها، ما به دفعات متعدد سعی کردیم که توجه حکومت را جلب کنیم. زمانی که صدام از سلاح‌های شیمیایی علیه کُردها استفاده می‌کرد، آیا هیچ سیاست‌مداری هیچ کاری در این کشور انجام داد؟ خواهران کرد ما توسط سربازان مورد ضرب و شتم و تجاوز قرار می‌گرفتند. ما به نمایندگانمان در مجلس نامه نوشتیم، به دولت نامه نوشتیم، سعی کردیم برنامه‌هایی ترتیب دهیم. بسیار به ندرت کسی می‌خواست گوش دهد و توجه کند. ناگهان، بعد از 11 سپتامبر، سیاستمداران انگلیسی و آمریکایی بسیار مشتاق بودند که در مورد زنانی که در رژیم صدام مورد تجاوز قرار می‌گرفتند بشنوند. همچنین، همه شروع کردند به صحبت کردن در مورد گردن زدن روسپیان، با وجود اینکه این اتفاق 10 سال پیش، بدون اینکه هیچ سیاستمدار غربی اعتراضی کند، روی داده بود.

لیلا، مانند بسیاری فعالان زن عراقی دیگر که طی این سال‌ها با آن‌ها صحبت کرده‌ام، تأیید می‌کند که خشونت جنسی در زمان رژیم بعث اتفاق می‌افتاد. اما در عین حال، او زمان‌بندی و شیوه‌ای که سیاست‌مداران آمریکایی و انگلیسی و رسانه‌ها، درست بعد از 11 سپتامبر و در زمانِ منتهی به حمله، شروع به تمرکز بر خشونت جنسی کردند را زیر سؤال می‌برد. با این حال، تعداد کمی از زنانی که با آن‌ها به فاصله‌ی کمی پس از حمله آمریکا به عراق مصاحبه کردم به شدت قساوت‌هایی را که سربازان رژیم عراق علیه کردها مرتکب شده بودند، انکار می‌کردند. هیچ‌وقت برای من روشن نشد که آیا آن‌ها واقعاً عقیده داشتند که این قساوت‌ها اتفاق نیفتاده است یا خیر؟ اما به نظر من ‏رسید که آن‌ها با میل خود پروپاگاندای رژیم را پذیرفته بودند؛ به‌رغم این واقعیت که به نظر ‌ قسمت عمده‌ای از جمعیت از این‌که نباید به تبلیغات و لفاظی‌های رژیم اعتماد کرد، آگاه بودند.

من و نیکولا پرات (2009) قبلاً استدلال کرده‌ایم که زنان عراقی، پیش از شروع حمله و در طول زمان اشغال، مورد استفاده‌ی ابزاری قرار گرفتند. برای مثال، مقامات بالا رتبه آمریکایی، از جمله مشاور امنیت ملی در آن زمان، کاندولیزا رایس و معاون رئیس‌جمهور دیک چنی، با «زنان برای عراق آزاد»، یک گروه تازه تأسیس فعالان اپوزیسیون عراقی که توسط وزارت امور خارجه دولت آمریکا بعد از 11 سپتامبر حمایت ‌می‌شد، دیدار کردند تا داستان‌های شخصی‌شان را بشنوند و در مورد آینده کشور صحبت کنند (العلی و پرات 2009: 56). وزارت امور خارجه‌ی آمریکا سوءاستفاده‌هایی که زنان توسط رژیم عراق تجربه کرده بودند – از جمله سربریدن‌ها، تجاوز و شکنجه را منتشر کرد (دفتر مسائل بین‌المللی زنان 2003). در انگلیس، تونی بلر با یک هیئت نمایندگی از زنان عراقی در نوامبر 2002 دیدار کرد (راسل[28] 2002) و دفتر امور خارجی و کشورهای مشترک‌المنافع جرایم رژیم علیه زنان را به عنوان بخشی از سوابق نقض حقوق بشر در عراق فهرست کرد (دفتر امور خارجی و کشورهای مشترک‏المنافع 2002).

زمان‏بندی این علاقه‌ی ناگهانی نسبت به گرفتاری‌ها و مخمصه‌های زنان عراقی باید بسیار مورد تأکید قرار گیرد. برای دهه‌ها، بسیاری از زنان عراقیِ فعال در آمریکا و انگلستان تلاش کرده بودند در مورد نقض سیستماتیک حقوق بشر و حقوق زنان تحت رژیم صدام حسین و قساوت‌های مرتبط با عملیات انفال علیه کردها و همچنین تأثیر تحریم‌های اقتصادی بر زنان و خانواده‌ها آگاه‌سازی کنند (العلی، پرات، 2009: 56). با این حال، طی سال‌های 1980 و 1990، صدای آن‌ها عموماً میان سیاست‌مداران غربی که در ابتدا صدام حسین را متحد خود در جنگ‏شان علیه نظام اسلامیِ ایران می‌دانستند، ناشنیده باقی مانده بود. بعدها، پس از حمله‌ی عراق به کویت، زمانی که صدام حسین دیگر به عنوان متحد در نظر گرفته نمی‌شد، مذاکرات پیرامون تحریم‌های اقتصادی و بحران وسیع‌تر انسانی ناشی از آن، جایگزین توجه به اشکال مشخصاً جنسیتی خشونت و نقض‏ حقوق بشر شد. با این وجود، در طول مدت تحریم‌ها (1990-2003) ترکیب بحران اقتصادی، درصد بالای بیکاری، تبلیغات، لفاظی‌ها و سیاست‌های متغیر کشور در کنار حرکت به سمت مذهبی‌گریِ بیشتر به افزایش محافظه‌کاری اجتماعی و رشد اقدامات تبعیض‌آمیز و اشکال خشونت جنسی، مانند خشونت خانگی، چندهمسری و روسپیگری انجامید.


منبع:

Al-Ali, Nadje. ‘Sexual violence in Iraq: Challenges for transnational feminist politics’, SOAS University of London, European Journal of Women’s Studies, March 1, 2016.

پانوشت‌ها:

[1] positionality

[2] خشونت جنسیت‌مبنا به نوعی از خشونت علیه یک فرد گفته ‌می‌شود که بر مبنای نقش‌های هنجاری منتسب به هر جنس به منظور توزیع و بازتولید روابط قدرت نابرابر در یک جامعه‌ی مشخص باشد. این خشونت می‌تواند به آزار روانی، اقتصادی، فیزیکی و جنسی منجر شود و اغلب خشونت جنسیت‌مبنا و خشونت علیه زنان به جای یکدیگر به کار ‌می‌روند. مردان نیز ممکن است قربانیان و بازماندگان خشونت جنسیت‌مبنا باشند که این امر اغلب به مردانگی و/یا سکسوالیته ی خارج از هنجارشان مرتبط است. خشونت جنسی یک امتداد خاص از خشونت جنسیت‌مبنا است که به گستره‌ای از تهدیدها، رفتارها و اعمالی گفته ‌می‌شود که جنسی یا جنسی شده هستند، اعمالی که ناخواسته‌اند و بدون رضایت انجام ‌می‌شوند. خشونت جنسی ممکن است در سطح فردی وجود داشته باشد اما اغلب به طور سیستماتیک تر برای کنترل، تحت تسلط درآوردن و تقویت سرکوب جنسیت‌مبنا و استحکام دگرجنس‏گراهنجاری به کار ‌می‌رود.

[3] Cynthia Enloe

[4] Cynthia Cockburn

[5] Annick T.R. Wibben

[6] Pratt

[7] Context

[8] Intersectional positionality

[9] Alinia

[10] Beghikani

[11] Mojab

[12] non-heteronormative sexualities

[13] Lama Abu Odeh

[14] problematic

[15] Mona El Tahawy

[16] Foreign Policy

[17] Seikaly & Mikdashi

[18] Malik

[19] Efrati

[20] community

[21] Rohde

[22] برای اطلاعات بیشتر به گزارش دیده‌بان حقوق بشر درباره‌ی قتل‌عام در عراق، عملیات انقال علیه کُردها (1993) و به http://www.womenwarpeace.org/iraq/iraq.htm. مراجعه کنید.

[23] Choman Hardi

[24] Karen Mlodoch

[25] Uday

[26] Iraqi Women’s General Union

[27] Feda’iyye Saddam

[28] Russell

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *