خشونت؛ ابزار برتریجویی در خانه و خیابان
خشونت بس: «خُشونَت استفاده از زور فیزیکی بهمنظور قرار دادن دیگران در وضعیتی برخلاف خواستشان، است. در همه جای دنیا خشونت بهعنوان ابزاری برای کنترل استفاده میشود، درواقع نوعی تلاش برای سرکوب و متوقف کردن…»[1]
«مرکز کنترل بیماری و پیشگیری (CDC) خشونت را اینگونه تعریف میکند «صدمهای که بهطور عمدی وارد شده باشد» که شامل ضربوجرح، همچنین «دخالتهای قانونی و آسیب به خود» میشود. مرکز بهداشت جهانی (WHO) در اولین گزارش جهانی در مورد خشونت و سلامت، خشونت را تحت عنوان «استفادهی عامدانه از نیروی جسمی یا قدرت، بهصورت تهدیدآمیز یا واقعی، علیه خود، دیگری یا گروه یا جامعهای که موجب آسیب، مرگ، آسیب روانی، عقبافتادگی رشد یا محرومیت میشود یا احتمال این رخدادها را بسیار بالا میبرد»، [تعریف کرده است].»[2]
«سازمان بهداشت جهانی در اولین مطالعه جهانی خود درباره خشونت علیه زنان نتیجه گرفته است که «در هر ۱۸ ثانیه یک زن موردحمله یا بدرفتاری قرار میگیرد. حتی باردار بودن، زنان را از خشونت مردان مصون نمیدارد …»[3]
«شمار اندک واژههایی که ما در فرهنگ خود برای مشخص کردن رفتارهای ناشایست جنسی داریم، نشانگر فقر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ما در زمینهی مبارزه با خشونت علیه زنان است. در غرب، روزبهروز به شمار واژههایی برای تعریف دقیق و مشخص خشونت جنسی افزوده میشود. در همین راستا، تعریفهای حقوقی شکل میگیرد و جرم انگاری این رفتارها گسترش مییابد و این نشانگر میزان تلاش و توانمندی جامعه در مبارزه با خشونت جنسی است…»[4]
کلمهی خشونت را بدون هیچ اضافهای تایپ میکنم و شروع میکنم به جستجو در سایتها … انگار خشونت قربانیان خود را از میان همهی انسانها انتخاب میکند بااینوجود اخبار و مقالهها به اقشاری که بیشتر در معرض خشونتاند هدایتم میکند؛ اقشار آسیبپذیرتر: کودکان، زنان، نوجوانان…
اما اینطور به نظر میرسد که سن و سال برای جنس زن چندان تعیینکننده نیست… خشونت واژهی مأنوسی است که بیشک تا به امروز شکلهای متفاوت این کلمه را شنیده و لمس کردهایم و حتی ممکن است به تلخترین شکل آن را تجربه کرده باشیم؛ این کلمه چنان به لایههای عمیق زندگی ما رخنه کرده است که گاهی از کنار سادهترین شکلهای روزمرهی آن گذر میکنیم و یادمان میرود آنچه بر ما گذشت و بر تن و روح خستهی ما تعرض کرد از همین جنس بود… گذر میکنیم چرا که میدانیم برای تجربهی آن در مرزهای جامعهای نامتعارف نیازی نیست چهرهای خاص یا مهجور باشیم فقط کافی ست اندکی بسترهای قانونی ضعیف، فرصتی را برای افراد پرخطر ایجاد کنند. جایی که قانون کافی و جزء انگار نیست، ایجاد فرصت میکند برای خشونت و به هزاران شکل نادرست تفسیر میشود؛ حرمت خود را از دست میدهد و دیگر نمیتواند حافظ جان و روح آدمی باشد. در چنین شرایطی کدام تن و روح خستهای به خانهی قانون پناه میبرد تا با راهروهای تودرتو و نگاههای سنگین از شکستن بگوید.
متاسفانه تعاریف بسیار محدودی که از خشونت در قانون آمده است منجر میشود درست در نقطهای که با مصداقهای نهایی خشونت همانند مرگ، تجاوز، اسیدپاشی و خارج شدن شخص یا اشخاصی از زندگی معمول و طبیعی مواجهایم، به کار آید و گاهی چه دیر… اما جدا از این بسترهای ضعیف در دفاع از قشر آسیبپذیر، امروز با محدودیتهایی نیز روبهرو میشویم که امکان استفاده از همین بسترهای اندک موجود را برای زنان سختتر میکند.
تربیت مردسالارانه؛ خشونت علیه خود یا دیگری
محیط اولیه پرورش کودک مکانی ست که ذهنیت و ساختار روانی کودک بر اساس آنها شکل میگیرد. جایی که به پسرها و دخترها رفتارهای جنسیتی آموزش داده میشود. پسرها از سنین پایین یاد میگیرند که احساس ترس و درد خود را نادیده بگیرند. ازآنجاییکه مردانگی با درونی کردن و سرکوب بخشی از احساسات و تغییر مسیر آنها به سمت خشم پیوند خورده است، بهنوعی از کودکی حکم به ممنوع و بیاعتبار بودن گسترهای از احساسات طبیعی مردان داده میشود. چنین تربیتی زمینه را برای ابراز خشونت یا تهدید به خشونت فراهم میکند و بهعنوان ابزاری کارآمد برای حفظ سلسلهمراتب با دیگری و پیش برد مطلوب شخصی به پسران و مردان آموزش داده میشود. بهاینترتیب بخش بزرگی از احساس آنها در مسیر تربیت به سمتی هدایت میشود که ممکن است حتی منجر به خشونت علیه دیگری یا خود شود.
شرایط اجتماعی که قدرت و بهواسطهی آن خشونت را برای کنترل و سلطه بر دیگری مهیا میکند؛ از طریق اعطای این امتیازات، محدودیتها و بایدهایی ازجمله تنهایی، ظاهری زرهپوش و آسیبناپذیر و فاصله گرفتن از زندگی متعارف را برای شخص به همراه دارند؛ مثل همیشه قدرتی همراه با ترس و انزوا. احساس ناامنی ناشی از عدم موفقیت یا امکان عدم موفقیت در بروز شکلهای اجتماعی قدرت و دور شدن از ایدهآل مردانه برای بسیاری از مردان برای نفرت از خود و تنبیه خود کافی ست. در چنین وضعیتی گاهی بروز خشونت تلاشی برای برقراری دوبارهی توازن مردانه میان خود و دیگری است. درجایی که مرد بودن با اعمال قدرت و کنترل تعریف شود، خشونت به راهی برای اثبات مرد بودن به خود و دیگران تبدیل میشود.
اما کدام ساختار اجتماعی این خشونت در روابط انسانی را توجیه میکند و چه چیزی این ساختار اجتماعی را تداوم میبخشد؟ بیشک در چنین بستری خشونت یا تهدید به خشونت برای گروهی که دارای چنین امتیازی هستند؛ حقوق، برتریهایِ ویژه و قدرت ایجاد میکند. داشتن این امتیاز و حق ویژه نسبت به دیگری، امروز به شکل ناخودآگاهی در فردی که خشونت میورزد وجود دارد و درواقع همان تجربهی تاریخی است که به فرد میگوید مستحق داشتن این حق و شایستگی نسبت به دیگری ست. اما خشونت خفتهی درون یک فرد نمیتواند نمود بیرونی فراگیر بگیرد؛ مگر فرهنگ، آدابورسوم و قوانین با آن هم سو باشند و برخورداری از این امتیازها در باورها، رفتارها و ساختار اجتماعی و قانون نهادینه شده باشد. بهبیاندیگر در نظامی مردسالار، آموزههای فرهنگی به این شایستگی و امتیاز اعتبار میبخشند و آن را تشدید میکنند و حق مالکیت، تعرض و حکم روایی در خصوصیترین حوزهی شخصیِ دیگری را به رسمیت میشناسند. پس آنچه که خشونت را وسیلهای میسازد برای جبران شکستهای فردی یا بدست آوردن مطلوب و به کرسی نشاندن خواستهها به شکل همهسویه، پذیرش همگانی خشونت بهعنوان راهی برای حفظ شرایط مطلوب و کنترل افراد است.
تحدید زنان در عرصههای اجتماعی؛ ظلم یا خشونت
چه چیزی باعث میشود گروههای اجتماعی زنان در کنار کودکان و نوجوانان بهعنوان قشری آسیبپذیر معرفی شوند؟ چه عواملی زنان را در دفاع از خود ضعیف نگه میدارد؟ ابزارهای محدودکننده قانونی تا چه حد نقش دارند؟ به گمانمان پاسخ به این پرسشها در بستر اندکی که برای تغییر قوانین و اعتراض به آنان فراهم است، کمککننده باشد. قطعن آگاهی از شکلهای مختلف و تعاریف گوناگون خشونت به زنان این امکان را میدهد که با موقعیت ضعیف خود مواجه شوند اما عدم استقلال مالی و هویتی یکی از دلایل عمدهای ست که منجر به ناتوانی گروههای زنان در مبارزه با فرودستی خود میشود. بیشک توانمندسازی زنان؛ مانعی برای تداوم قربانی شدن این گروه اجتماعی ست. شکستن کلیشههای جنسیتی که تاثیر عمدهای در تعیین نقشهای اجتماعی دارد و حضور هر چه بیشتر زنان در موقعیتهای اجتماعی و آموزشی برابر به آنان این امکان را میدهد که ترس و نگرانی از آیندهی مستقل نداشته باشند و تنها هویت خود را در ارتباط با دیگری تعریف نکنند، با قرار گرفتن در وضعیتهای پرخطر بهجای انتخاب تحمل خشونت به گریز و دریافت مشاورههای قانونی فکر کنند. پس محدود و محروم ساختن زنان از حوزههای اجتماعی با نابرابر کردن ظرفیت دانشگاهها، گزینشهای نابرابر شغلی، دادن و سلب هرگونه امتیازی بهواسطهی جنسیت و قرار دادن زنان در پستوی خانهها تنها این قشر را هر چه بیشتر در مواجه با خشونت در معرض آسیب قرار میدهد.
خانه باید امن باشد یا باید خانههایی امن ساخت؟
چرا بسیاری از زنان و دخترانی که در معرض خشونت خانگی قرار میگیرند کسانی هستند که در گذشته نیز چنین تجربههایی داشتهاند؟ اگر قانون نمیتواند از امنیت خانهای که فرد آسیبدیده به آن برمیگردد اطمینان حاصل کند یا فرد آسیبدیده به هر دلیل امکان اثبات شیوهی آسیبدیدگی (روحی و جسمی) خود را نداشته باشد؛ آیا این درست است که فرد بهناچار یا اجبار (فرهنگی یا قانونی) به آن محیط برگردانده شود؟ کم نیستند افرادی که از ابزارهای فرهنگی و قانونی که اساسن برایشان ناآشناست بهسادگی محروم میشوند. پس باید خانههای امن ساخت برای کسانی که آسیب میبینند تا فرصتی داشته باشند خود را برای بازگشت به عرصه اجتماع آماده و توانمند سازند؛ خانههایی که علاوه بر داشتن مشاوران و مددکاران اجتماعی، فضایی امن هرچند کوتاه برای زندگی باشند.
مزاحمت در خیابان، خشونتی که هیچکس از آن در امان نیست
هر جا که قدم میگذاری مزاحمتهای خیابانی پابهپایت پیش میآیند، در یک رفتوآمد ساده از شهر به خانه؛ هیچ کجا برایمان امن نیست. گاهی از لمس شدن ناخواسته، لمس میشوی و گاه دیگر هیچ متلکی را نمیشنوی. در این میان برخی سکوت میکنند و برخی نزاع. این تعرضِ بهظاهر کماهمیت، مزاحمت در خیابان، شاید روزمرهترین نوع خشونت در زندگی زنان فارغ از سن، نوع پوشش و ظاهرشان باشد که خاص یک شهر و فرهنگش نیست. کمترین سهم هر زنی از مزاحمت خیابانی که چند دقیقهای کنار خیابان میایستد، بوق و چراغ ماشینهاست. متاسفانه این معضل اجتماعی با تمام آسیبهایش به بخشی از تجربه گریزناپذیر زندگی زنان تبدیلشده است.
مزاحمت در خیابان، ورود به خصوصیترین وجه زندگی اشخاص، خشونتی ست که گروه مردان بهواسطهی باورهای غلط و حق ویژهای (پایینتر دیدن دیگری) که جامعه به آنان اعطا کرده فرصت تنفس را از گروهی که متفاوت از این باورها زیست میکنند، میگیرد و به شکل حادی در موقعیتهای گوناگونِ عرصههای اجتماعی بر زنان تحمیل میشود. نگاه، متلک یا تذکرهای کاملن سلیقهای که حاصلش جز محدودیت و فشارهای مضاعف نیست، رفتارهای توهینآمیزی که زنان را تبدیل به سوژه میکنند و دستمایهای برای تفریح قرار میدهند و اجازهی آزادانه قدم زدن در فضای شهری را از زنان در هر ساعتی از روز سلب میکنند.
این نوع از خشونت که حضور زنان را در سطح شهر محدودتر و درواقع روال عادی زندگی بخشی از شهروندان را بر هم میزند گاه و بی گاه تعرض روحی و جسمی شدیدی به همراه دارد که ممکن است سویههای جبرانناپذیری را به همراه آورد. تبعات نادیده گرفتن زنان بهعنوان شهروند آزاد و سعی در تربیت زنانی محدود و بیهویت فقط متوجه این قشر نیست، قطعن در کنار زنانی آسیبدیده، سرخورده و بیمار، تعدادِ مردان اینچنینی نیز روزبهروز بیشتر خواهد شد که در این صورت تولد نسلی آزاد را باید به فراموشی بسپاریم.
باوجود پیشبینی مجازات زندان در قانون، برای پیشگیری از مزاحمت نسبت به زنان و اطفال و حمایت زنان در برابر این امر زشت و خفیف اقدامی صورت نمیگیرد یا دشواری مراحل شکایت، فرد را از ادامه راه منصرف میکند و متعرضان خیابانی در نبود پیگیری قانونی و مانعی خاص؛ این رفتار را بهصورت تفریح و عادتی زشت، بدون هراس ادامه میدهند. علاوه بر آن سنتها بهواسطهی قدرت (نفوذ) پنهانیشان زنان را دعوت به سکوت و نشان ندادن هرگونه واکنش اعتراضی میکنند و این معضل اجتماعی را تداوم میدهند.
متاسفانه بسیاری از شوخیها که در گفتار روزمرهی ما، لغزشهای زبانی ست علیه داشتن ارتباطی انسانی با دیگری، محدود به محیط خیابان نیستند و گاه به محیط کار، جمعهای دوستانه، محیطهای خانوادگی و ارتباط مرد و زن نیز کشیده میشود؛ شوخیهایی که گاهی از آنها بهعنوان «شوخی ناموسی» یاد میشود، کلماتی که در لایهای پنهانی مالکیت بر دیگری را یادآور میشوند؛ شوخیهایی که جنسی از خشونت و تحقیر را درون خود دارند اما تداوم و ورود این شوخیها به حوزهی خصوصیتر، میراث کلامی زیبایی برای نسلهای آینده نیست.
اما مزاحمت خیابانی و لغزشهای زبانی علیه زنان پدیدهای ست که نمیتوان آن را به رفتاری در سطح فردی تقلیلش داد و شخص خاطی را حتی با در نظر گرفتن عاملیتش تمامن مسئول دانست چرا که این افراد تربیت یافتهی فرهنگ و آموزههای غلط اجتماعی هستند و شخصیت هر فرد در تقابل با مناسبات فرهنگی یک جامعه رشد میکند و شکل میگیرد. بنابراین این امر را میتوان با تغییر تدریجی ساختارها و فرهنگهای غلط، شکستن تلقیهای سنتی در مورد زن و مرد و جایگاهشان در اجتماع و خانواده، ایجاد بسترهای مناسب برای شکلگیری دوستی و کنار هم قرار گرفتن کودکان در سنین پایینتر در محیطهای امن مهار کرد.
[1].http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AA
[2].http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AA