مَیرَم

خشونت بس: لی‌لا یکی از زنان سخت‌کوش و توانمندِ هرمزگان است. او محققی خودآموخته است، بسیار خوانده است و بسیار تجربه دارد. با آنکه زندگی پر از فراز و نشیبش به او فرصت تحصیلات آکادمیک را نداده اما در عمل و تجربه توانسته است هر آنچه را که لازم داشته در این راه کسب کند.
با اهمیت‌ترین بخش کارهایش، تحقیقات او در ارتباط با زنان و همچنین یکی از اقوام بلوچ (جت‌ها) در استان هرمزگان است. لی‌لا هر آنچه می‌نویسد یا به تصویر می‌کشد از واقعیات زندگی پیرامونش نشات گرفته؛ واقعیاتی که در ذهن پرسشگر او رسوخ می‌کند و از عمق وجودش بر کاغذ می‌آید. میرم برگرفته از همین واقعیات است.

نقاشی: لی لا ملاحی
نقاشی: لی لا ملاحی

مَیرَم
تمام بدنش از ظلم و جور مردش کبود شده، دستش از آرنج تا روی کتفش از ضرب طنابی که کلفتیش به‌اندازه بازوانش بوده سیاه شده.
وقتی می‌بیند مردش تبر برداشته، به‌سوی خانه پدریش فرار می‌کند دم در به او می‌رسد.
مردش او را با توپ فوتبال عوضی گرفته و شوتش کرده بود، افتاده بود روی چرخ‌خیاطی مادرش، میله قرقره بی‌رحمانه پستانش را لهیده بود و فرو رفته بود توی سینه‌اش.
می‌گوید چهار روز پیش مردش این بلا را سرش آورده، با این وجود کبودی‌های بدنش کمتر نشده بود بلکه به رنگ سبز سیر، سرخابی و رگه‌های زرد درآمده بود درست مثل هسته میوه‌ی جم!
خون خشک‌شده و بتادین، سوراخ زخم روی پستانش را مسدود کرده.
مَیرَم پیراهنت را بپوش دیگر طاقت دیدن این صحنه را ندارم
بگو مَیرَم گوش می‌دم
می‌گوید و می‌گوید صدایش لرزش دارد اما چشمانش حتی نمناک هم نیست.
پانزده سال است که پدرش به‌جای او بله را گفته و ثمره این بله چهار نهال و دیگر هیچ!
نهال‌هایی که در کم‌آبی، روزبه‌روز پژمرده‌تر می‌شوند.
در این گرمای سوزان جنوب دریغ از یک پنکه، غذایشان نان خالی بعضی روزها خرمایی یا مهمان پدر باشند تا شیر شتر، سر سفره پدر بخورند،
و آب خنک از یخچال زهوار در رفته‌ی خانه‌ی پدرش که همسایه‌اش نیز هست.
مردش فقط بلد است عربده و تریاک بکشد و کتک بزند. دارایی مردش برای او فقط یک اتاق خالی ست با یک رختخواب برای تولیدمثل.
برای حمام و مستراح از خانه پدر باید استفاده کنند.
پدرش به خاطر غرور قومی خودش حاضر نیست دخترش را از این وضع نجات دهد.
می‌گوید: زشت است اگر طلاق بگیری چگونه می‌توانم سرم را بین مردم بلند کنم باید بسازی، چاره‌ای نداری پسرعمه‌ات است.
مَیرَم می‌گوید کسی نیست به پدرم بگوید: من که حرام‌زاده در شکم نمی‌پرورانم یا مردی از روی من نگرفته‌ای که نتوانی سرت را بلند کنی. به خدا کبریت و بنزین دوای درد من است دیگر هیچ! آخر کدام زنی را به جرم اینکه حاضر نیست برود تریاکِ نسیه، نانِ نسیه بگیرد این‌جور کتک می‌زنند. اگر از زیر دستش فرار نکرده بودم با تبر مرا کشته بود، آخر از بی تریاکی خمار خمار بود.
در سفر بعدی که مَیرَم را دیدم برگشته بود پیش مردش، شوهرش مشغول کندن چاه بود برای مستراح
چطور شد برگشتی؟
سید عیسی ریش‌سفید محله آمد وساطت کرد رویش را نتوانستم زمین بندازم، پدرم هم گفت برو اگر نروی سرت را از تنت جدا می‌کنم ولی بیشتر به خاطر حرف سید عیسی رفتم.
ظاهرا زخم روی پستانش بهبودیافته اما از درون فکر نمی‌کنم زخمش التیام یافته باشد.
این را از چهره و نگاه غمگین مَیرَم می‌شد دریافت.

لی‌لا ملاحی، فروردین 1381

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *