صدای ریحانه
خشونت بس: ریحانه یکی از دختران افغانستانی است که در یک مدرسه خودگردان مهاجران افعانستانی درس میخواند. ذهنش میبایست درگیر بازیهای کودکانه باشد اما در خانهای پر از خشونت گرفتار است و نمیداند با مسئلهای که با آن روبهروست چگونه برخورد کند. او با همه کودکیاش سراغ افرادی رفته که فکر میکرده میتوانند به او کمک کنند. بااینوجود به نظر میرسد مدتزمان زیادی را از خشونت جنسی پدر خود رنج برده است. متن زیر، نامه او به یکی از مربیانش است که بدون تغییر آمده است:
خانم نمیدونید برای من چه بد گذشته. یکدفعه بابام با مامانم دعواشون شد و مامانمو بیرون کرد از خونه. بعد از چند روز یکی برامون خبر داد و گفت مامانت میخواد برود یزد. بابام که خیلی ذوق زده شد و گفت خدا کنه بره.
فردا شب بابام خونه مادربزرگم رفت. مادربزرگم به بابام گفت زنت میره تو هیچ حرفی نمیزنی؟ بابام گفت به درک، بزار بره، دلش برای شوهرخواهراش تنگ شده!
شب که بابام به خونه برگشت گفتم بابا چی شد؟ گفت هیچی. بعد من و داداشام خوابیدیم. نصف شب وقتی از خواب پریدم دیدم که بابای لعنتیم شلوارمو پایین کشیده و داره کار بدی با من انجام میده. این اتفاق خیلی برام افتاده، هرسال همین طور!
آخر صبرم تمام شد، مجبور شدم برم پیش آیتالله و این قضیه را برایش تعریف کنم. وقتیکه برای آیتالله گفتم اون آقا به من گفت دخترم تو اگر واقعا از خدا میترسی برو و روبه روی بابات بشین و این قضیه را براش بگو.
چند روزی گذشت. بابام به من گفت ریحانه برو به مامانت بگو که موهای زیر بغل و زیر نافت رو بگیره. من گفتم بابا به تو چه؟ این حرفها به تو نمیرسه. بابا گفت یعنی چه به من نمیرسه؟
من رفتم برای مامانم گفتم که بابام همچی حرفی برام میزنه. بعد مامانم با بابا سر و صدا کرد. به همین دلیل بابام مامانمو کتک زد و از خونه بیرون کرد.
چند روز بعد مامان بزرگم به من گفت ریحانه بابات با تو چی کار کرده که تو به همهجا گفتی بابات باهات کار بدی کرده؟ من گفتم من هیچ جا نگفتم همچی حرفی، من گفتم که بابام با من این کارهای بد رو کرد.
مادربزرگم به بابام گفت که تو با دخترت این کارها را میکنی؟ بابام گفت کی گفته؟ مادربزرگم گفت دخترت. بابام گفت ریحانه گفته؟ مادربزرگم گفت آره. بابام گفت که من حاضرم دستمو روی قرآن بگذارم که من این کارها را نکردم. من با گریه گفتم بابا تو این کارها را نکردی با من؟ دروغ نگو بابا! بابا آمد شروع کرد با مشت و لگد منو زدن. من هی میرفتم زیر دست و پای عمم و عمم عقب عقب میرفت و کارمان به اینجا طول کشید!
خانم منظور از کار بد یعنی که شلوار منم پایین کشید و هم شلوار خودشو پایین کشید. با من زنا کرد. من میخواستم یه جوری خودمو از زیر پاش بکشم بیرون و به بهانههای مختلف همش تو دلم میگفتم یا فاطمهی زهرا به من کمک کن تا از شر بابا و شیطانش خلاص بشوم بالاخره و همش جیغ میکشیدم تو خواب که بابام بدونه من کابوس دیدم. بالاخره رفت کنار و خودشو به خواب زد. من پا شدم دیدم که شلوارم پایین کشیده است اما هیچی به بابام نگفتم. چون اگر میگفتم میگفت تو دروغ میگی. نمیدونم به بهانههای مختلف خودشو از زیر حرف میزد بیرون.
خانم تو رو خدا من و از این بیشتر شرمنده خودتون نکنین.
تمام